اين افطاري آتش است پرهيز كن!

بيشترشان دانشجويند و وضعيت مالي خوبي ندارند اما از همان مقدار پولي كه دارند براي تأمين هزينه‌هاي زندگي افراد مستمند دريغ نمي‌كنند. چند سال است كه ماه رمضان براي اين بچه‌ها يك حال و هواي خاصي دارد. حال و هوايي شيرين و غير قابل توصيف كه لذت معنوي آن را با هيچ چيز ديگري نمي‌توان عوض كرد. واقعاً فعال و خودجوش هستند از هيچ كمكي براي رفع مشكلات مردم مستمند و گرفتار دريغ نمي‌كنند. از پول توجيبي و درآمد اندك خودشان گرفته تا كمك‌هايي كه از برخي خيرين جمع مي‌كنند همه و همه را صرف خانواده‌هاي نيازمند مي‌كنند. آنها اعتقاد دارند هنوز هم در زير آسمان شهر آدم‌هايي هستند كه براي تأمين هزينه‌هاي اوليه زندگي مثل خورد و خوراك به شدت مشكل دارند. خوب مي‌دانند آدم‌هاي آبرو‌داري در شهر زندگي مي‌كنند صبح تا شب زحمت مي‌كشند و نان حلال به دست مي‌آورند اما به شدت نيازمند هستند. وقتي افطاري دادن‌هاي ميليوني آدم‌هاي مرفه را با اوضاع اين آدم‌هاي نيازمند مقايسه مي‌كنم، ذهنم پر از سؤال مي‌شود. سؤالاتي كه دغدغه اين گزارش مي‌شود.

ديدار با ندارهاي آبرو‌دار زير آسمان شهر

رمضان سال قبل هم اين توفيق را داشتم كه با اين بچه‌ها همراه باشم؛ امشب هم در يكي از شب‌هاي خوب خدا در ماه مهماني خدا دوباره با اين گروه همراه شده‌ام تا شايد ثوابي هم براي من در اين كارها نوشته شود. كار بچه‌ها تقريباً از ساعت چهار و پنج بعد از ظهر شروع مي‌شود، خيلي از شب‌ها غذاي گرم بين خانواده‌ها توزيع مي‌كنند هر شب هزار پرس غذاي گرم. تعدادي از بچه‌هاي گروه مثل هر شب در يك نقطه از شهر مشغول توزيع افطاري هستند اما من امشب با تعدادي ديگر از اين گروه به يكي ديگر از محله‌هاي شهرآمده‌ام و قرار است مقداري مواد غذايي را بين چند خانواده تقسيم كنيم.

نزديك به 50- 40 خانواده را سر مي‌زنيم و حالا قرار است به يك محله ديگر برويم. ترافيك خيابان‌ها به اوج خودش رسيده است اما بالاخره مي‌رسيم و چند دقيقه بعد خود را كنار سفره افطار ساده يك خانواده آبرومند مي‌يابم. سفره‌شان ساده است، ساده مثل دلشان. مقداري سوپ، يك استكان چاي داغ در كنار چند عدد خرما، مقداري كره و پنير و يك سبد كوچك سبزي و دو سه تا نان تازه و خوش‌پخت. اين تمام سفره افطاري يك خانواده محترم زير آسمان شهر است. خانواده‌اي كه سال‌هاست عكس قاب گرفته پدر با روبان مشكي گوشه اتاقشان خودنمايي مي‌كند و مادر سال‌هاي سال است كه با كارگري در خانه‌هاي مردم و نظافت منازل و شركت‌ها و ادارات هزينه زندگي را تأمين مي‌كند.

مادر از رنج زندگي‌اش مي‌گويد و از اينكه سال‌هاست با سختي دارد چرخ زندگي را مي‌چرخاند با پول حلال و از راه زحمتكشي، هيچ وقت توكلش به خدا را از دست نداده و هرجا كه رفته است طوري كار كرده كه به قول خودش پولي كه مي‌گيرد حلال باشد. رنج‌هاي اين مادر زماني بيشتر برايم نمايان مي‌شود كه چشمم به دو فرزند معلولش مي‌افتد؛ دختر و پسري دوقلو كه هردو معلول جسمي – حركتي هستند. زندگي اين زن ساده است درست مثل سادگي يك گل.

زن به دختر بزرگش اشاره مي‌كند و مي‌گويد: خدا خير اين دخترم را بدهد، اگر او نباشد تحمل اين سختي‌ها به تنهايي خيلي سخت است، بيچاره دخترم هم كار مي‌كند، هم درس مي‌خواند، هم از بچه‌هاي معلول مراقبت مي‌كند.

افطار را مهمان اين خانواده بودن حس و حال خاصي دارد. به اتفاق بچه‌ها به خانه اين زن آمده‌ايم. قرار بود قبل از افطار برسيم و مقداري مواد غذايي كه براي آنها تهيه شده بود به اين خانواده بدهيم و زود برگرديم اما ترافيك خيابان‌ها باعث شد تا درست لحظه اذان زنگ اين خانه را به صدا دربياوريم. زن با ديدن اين گروه خيلي خوشحال مي‌شود. سال‌هاست كه آنها را مي‌شناسد مخصوصاً در ماه مبارك رمضان هميشه چشم انتظار آنهاست. يك كيسه برنج، يك بسته چاي، مقداري قند، يك حلب روغن، مقداري حبوبات، چند بسته ماكاروني و سويا به همراه مقداري پول امشب روزي اين خانواده است كه اين بچه‌ها واسطه رساندنش شده‌اند.

زن اصرار دارد افطار را مهمان آنها باشيم اما بچه‌ها مي‌گويند وقت ندارند بايد چند جاي ديگر هم بروند. زن به اصرار چند ساندويچ كوچك نان پنير و سبزي درست مي‌كند و به بچه‌ها مي‌دهد. ساندويچ‌ها را از زن مي‌گيريم و به اتفاق بچه‌ها به چند خانه ديگر در اين نقطه از شهر مي‌رويم. دو ساعتي از افطار مي‌گذرد كه بالاخره كار توزيع مواد غذايي تمام مي‌شود. با بچه‌ها خدا‌حافظي مي‌كنم قرارمان مي‌شود براي فردا ساعت 5عصر. بازهم بچه‌ها بايد به يك محله ديگر بروند.

ماجراي كارگري پيرمرد زحمتكش

هنگام توزيع افطاري به سيد برخوردم كه در حال كندن كانال بود. سيد، پيرمرد زحمتكشي است كه شغلش كارگري است و 65 سال از خدا عمر گرفته. وقتي ساعتي بعد از افطار زماني كه خيلي‌ها در بازار مشغول خريد‌هاي شبانه خود بودند و بعضي‌ها در پياده‌رو و در حاشيه پارك‌ها ساعتي را به استراحت و قدم زدن مي‌پرداختند و درست همان زماني كه برخي از مردم در رستوران‌ها، آبميوه فروشي‌ها، كافي شاپ‌ها و… سرگرم بودند «سيد‌جعفر لك‌زايي» را در حالي ديدم كه مشغول كندن يك كانال زير نور مهتاب براي شهرداري بود.

آسيد جعفر مرد زحمتكشي است كه به قول خودش از اول شغلش كارگري بوده و 45 سال پيش در روستا با پدرش كشاورزي مي‌كرد. بيماري طاعون كه به روستا آمد مجبور شد در سن 20 سالگي با پدر و مادرش به شهر بيايد. مدتي در شهر كار مي‌كند و چند سال بعد برايش زن مي‌گيرند. سيد كه به قول خودش همان چند سال ابتدايي را بيشتر در روستا نخوانده است شغل‌هاي متفاوتي را تجربه مي‌كند؛ از كشاورزي و بنايي گرفته تا چاه‌كني و رانندگي. فرزندانش را بزرگ كرده و حالا همه‌شان ازدواج كرده و رفته‌اند دنبال خانه و زندگي خود و حالا سيد اين پيرمرد زحمتكش صبح تا شب را كار مي‌كند تا روزي حلال به دست بياورد.

وقتي از سيد درباره كارش مي‌پرسم مي‌گويد: مدت‌هاست كه با مهندس (پيمانكار شهرداري) كار مي‌كنم الان قرار است طول اين خيابان را كانال بكنم نزديك سه چهار هفته طول مي‌كشد. با زبان روزه كه نمي‌شود در اين هواي گرم كار كرد براي همين با مهندس صحبت كردم. بعد از افطار تا سحر كار مي‌كنم و قول هم دادم كه كم كاري نمي‌كنم. مهندس هم قبول كرد، حالا بعد از افطار مي‌آيم و تا نزديكي‌هاي سحر كار مي‌كنم براي سحري مي‌روم منزل و سحري را با زنم مي‌خوريم. نگاهي به كانالي مي‌اندازم كه سيد با بيل و كلنگ مشغول كندن آن است. آنطور كه خودش مي‌گويد بايد 5 كيلومتر كانال بكند. نگاه كه مي‌كنم شايد يك كيلومتر تا حالا كنده باشد.

و اما افطاري‌هاي از ما بهتران

از سيد خداحافظي مي‌كنم. آن شب وقتي به خانه رسيدم به سيد فكر مي‌كردم و به آن زن كه دو بچه معلول داشت و به سختي چرخ زندگي‌اش را مي‌چرخاند و به بچه‌هايي فكر مي‌كردم كه چه مخلصانه كمر همت براي خدمت به بندگان خدا بسته‌اند. هنوز در فكر سيد هستم كه روي گوشي تلفن همراهم يكي از دوستانم پست جديد مي‌گذارد. عكس خودش را گذاشته در يك افطاري مجلل در يكي از بهترين رستوران‌هاي شهر كه امشب را مهمان يكي از اقوام پولدارش بوده است.

فردا صبح در محل كار چشمم مي‌افتد به آگهي‌هاي روزنامه، آگهي‌هايي كه مخصوص رستوران‌ها و تالارهاست. هر كدامشان به گونه‌اي فعاليت‌هاي خود را تبليغ كرده‌اند.

با چند تا از شماره تلفن‌ها تماس مي‌گيرم. چاره‌اي نيست گاهي بايد خودت نباشي. اولين شماره‌اي را كه مي‌گيرم مربوط به يك رستوران است. وقتي از قيمت منوي افطار اين رستوران سؤال مي‌كنم خانمي از پشت تلفن مي‌گويد: منوي افطار ما يك منوي كاملاً ايراني است كه با ذائقه مشتري‌هايمان سازگار است. پيش غذا براي افطار، نان، پنير، سبزي، گردو، خرما، زولبيا، سوپ، شله زرد، شير، فرني و كتلت است. غذاي اصلي‌مان هم زرشك پلو با مرغ است، سالاد فصل و سالاد مكزيكي هم كنار غذا داريم. دسر هم ميوه، ژله و بستي است. قيمت منو براي هر نفر 40 هزار تومان است.

اين خانم ادامه مي‌دهد: همين منو را با باقالي پلو با گوشت ارائه مي‌دهيم نفري 50 هزار تومان و اگر با چلوماهيچه بخواهيد نفري 75 هزار تومان مي‌شود.

در تماس با يكي ديگر از رستوران‌ها هم تقريباً همين جواب‌ها را مي‌شنوم با اين تفاوت كه در اين رستوران بوفه آزاد براي افطاري براي هر نفر چيزي حدود 90 هزار تومان تمام مي‌شود.

منوي افطاري يك تالار نيز تقريباً در همين قيمت‌ها است، با اين تفاوت كه تنوع غذايي بيشتري دارد و سالن تالار براي پذيرايي از گنجايش بيشتري برخوردار است، تازه تالار پاركينگ رايگان و محل بازي كودكان هم دارد. وقتي با اين تالار تماس مي‌گيرم مي‌گويد: ظرفيت سالن 500 نفر است. منوي غذا تقريباً با جاهاي ديگر يكي است از همان 40 هزار تومان براي هر نفر شروع مي‌شود تا 100 هزار تومان. بستگي دارد كه مشتري كدام را بخواهد. تازه مدير تالار منت هم مي‌گذارد كه به مناسبت ماه مبارك رمضان براي تالار ورودي نمي‌گيرد.

هتل پنج ستاره و قيمت‌هاي نجومي

در ادامه با يكي دو تا از هتل‌ها هم تماس مي‌گيرم. در هتل‌ها هم شرايط متفاوت است، بيشتر هتل‌ها بوفه آزاد دارند مخصوصاً هتل‌هاي چهار ستاره و پنج ستاره.

وقتي با يكي از هتل‌هاي پنج ستاره تماس مي‌گيرم مدير داخلي هتل مي‌گويد: ورودي رستوران هتل با 25 درصد تخفيف به مناسبت ماه مبارك رمضان 2ميليون تومان براي يك مهماني است. افطار به صورت بوفه آزاد است و تنوع غذايي بسيار زيادي نيز داريم.

وقتي از قيمت‌ها مي‌پرسم رقمي مي‌گويد كه باور كردنش برايم سخت است. او مي‌گويد: قيمت بوفه براي هر نفر از 60 هزار تومان شروع مي‌شود تا 120 هزار تومان. بستگي دارد. براي 100 مهمان به بالا تخفيف هم مي‌دهيم.

حساب مي‌كنم يك مراسم افطار براي 100 مهمان با خانواده (4 نفر) با منوي تخفيف‌دار 100 هزار توماني مي‌شود 40 ميليون تومان.

كمي بيشتر كه با او صحبت مي‌كنم مي‌گويد: البته يك منوي بسيار مخصوص و متنوع داريم كه بيشتر مشتري‌هاي ما آن منو را انتخاب مي‌كنند كه براي هر نفر 90 هزار تومان در مي‌آيد.

بقيه صحبت‌هاي مدير داخلي هتل را نمي‌شنوم. به آخرين جملات او فكر مي‌كنم يك منوي معمولي و مناسب در اين هتل براي هر نفر 90 هزار تومان است. با خودم فكر مي‌كنم اين 90 هزار تومان يارانه دو نفر آدم براي يك ماه است. شايد يارانه دو بچه معلول آن زن زحمتكش كه اول گزارش گفتم يا شايد هم يارانه يك ماه آسيد جعفر و زنش. اينجا در اين هتل پنج ستاره اين مبلغ تنها پول شام يك نفر است.

نكته جالب اينجاست كه بيشتر اين رستوران‌ها، تالارها و حتي هتل‌هاي پنج ستاره براي افطار تا 10 شب ديگر رزرو شده‌اند و جالب‌تر يا به عبارت بهتر تأسف‌انگيزتر اينكه، رزرو توسط برخي دستگاه‌هاي دولتي انجام شده است كه اين موضوع بسيار نگران‌كننده است. دستگاه‌هايي كه همه جا صحبت از كمبود اعتبارات مي‌كنند حالا چطور مي‌توانند در اين رستوران‌ها و هتل‌هاي گران قيمت به كارمندان خود افطاري بدهند آن هم با خانواده.

ديدار دوباره با ندارهاي آبرو‌دار زير آسمان شهر

عصر زود‌تر راه مي‌افتم. قبل از ساعت 5 خودم را به بچه‌ها مي‌رسانم، امشب قرار است مثل شب‌هاي گذشته غذاي گرم بين روزه‌داران يك محله توزيع شود. مسجد مكان توزيع غذاهاست. بچه‌ها خيلي زود دست به كار مي‌شوند.

مقداري پلو و يك ملاقه خورشت قيمه به همراه يك ظرف كوچك سوپ. اين غذايي است كه بچه‌ها به لطف خدا و به همت بلند خودشان و با كمك خيرين تهيه كرده‌اند و در اين محله بين مردم توزيع مي‌كنند. قبل از اذان كار توزيع غذا هم به پايان مي‌رسد، فقط چند تايي غذا مانده است. خوب مي‌دانم كه بچه‌ها چند تايي را براي رفتگرهاي محل نگه داشته‌اند و چند تا غذا هم براي افطار خودشان است. صداي اذان كه بلند مي‌شود بچه‌ها براي اقامه نماز به مسجد مي‌روند. يكي‌شان مي‌خندد و مي‌گويد: «اول نماز، بعدا غذا.» ‌نماز را كه مي‌خوانند يك گوشه مي‌نشينند و افطار مي‌كنند.

گوشه‌اي از مسجد مي‌نشينند تا براي فردا برنامه‌ريزي كنند و از همين حالا تقسيم كار صورت مي‌گيرد. با بچه‌ها خداحافظي مي‌كنم و از مسجد خارج مي‌شوم. قبل از رفتن به منزل تصميم مي‌گيرم دوباره سري به آسيد جعفر بزنم. پيرمرد بعد از افطار حتماً دوباره آمده است. مي‌روم ببينم سيد امشب چقدر كانال كنده است…‌

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا