طنز؛ لطفاً همراه نشو عزیز!
به طوری که هر روز اخبار جدیدی از خلق مشاغل جدید توسط ملت غیور منتشر میشود. تازهترین این مشاغل کاذب شغلی است به نام «همراه بیمار». در همین زمینه روایت شاهد عینی «بی قانون» را از محل «اشتغال» بخوانید.
روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم که یک مرد کچل با ابروهای کلفت از لای در سرش را آورد تو و گفت: تنهایی؟ گیج و واج به این طرف و آن طرف نگاه کردم و گفتم: یعنی چی؟ گفت: همراه داری؟ گفتم: نه. همراه ندارم. لبخند شومی زد و آمد کنار تخت نشست و گفت: آخه چرا؟ گفتم: ندارم دیگه.
لزومی ندیدم. ابروهایش را که به اندازه چمن ورزشگاه آزادی حجم داشت خم کرد و گفت: من همراهت بشم؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم: خاله بازیه؟ گفت: ببین هر مریضی احتیاج به یه همراه داره. تو اگه یه موقع خواستی بری دستشویی کیه دستت رو بگیره و ببره؟ هان؟ گفتم: خودم میرم.
من اونطور که فکر میکنی مشکلی ندارم. بی توجه به جواب من گفت: اگه یه موقع بخیههات پاره شدن چی؟ کیه به داد تو برسه؟ گفتم: من اصلا بخیه نزدم! گفت: تا این بخیهها جوش بخورن میدونی چقدر طول میکشه؟ این بار بلندتر گفتم: آقاجان من بخیه ندارم! ول کن دیگه. گفت: باشه بابا. منم بخیه ندارم. باید داد بزنم؟ گفتم: چی میخوای از جون من؟ گفت: یه شب میمونم پیشت. لگن زیرت میگیرم. باهات همدردی میکنم. فشار خون میگیرم. کتاب میخونم. دست نوازش روی سرت میکشم. 100 هزار تومن.
بدون دست نوازش 90 تومن. کمی نگاهش کردم و گفتم: دوربین مخفیه؟ گفت: نه به جان تو. من همراه مریضم. به پانکراست قسم دارم 50 تومن زیر قیمت بازار باهات حساب میکنم. بیا منو قبول کن، به جان بچهام دیگه همراه با این قیمت هیچ جا گیرت نمیاد. در همین لحظه مرد دیگری با تیپ انتلکت وارد اتاق شد و گفت: بازخوانی فلسفه غرب، همراهی فکری با بیمار و تخلیه روانی از طریق فحش دادن به افراد مخالف فقط و فقط شبی 68 هزار تومان. آقای همراه انتلکت نمیخوای؟ همراه مریض کچل گفت: گول قیمتش رو نخور. خیلی از آپشنها رو نداره.
به همین ترتیب همراهها یکی بعد از دیگری وارد میشدند و یکی نقد فیلم میکرد و یکی دیگر بوس میکرد و آن یکی بیخودی سرم میزد و یکی دیگر میخواست سوند وصل کند که با تلاش و ممانعت پرستاران نتوانست به این مهم دست پیدا کند. البته وقتی که من حواسم نبود همراه کچل پر ابرو یک جایی را بخیه کرد که بعدا بتواند به این بهانه از من مراقبت کند که این مسئله را من به تیم درمان منتقل کردم و آنها هم تذکر دادند که دیگر بخیه نکند. همراهان گوناگون که تعدادشان به 10 رسیده بود تا صبح با هم درگیر بودند و من بدبخت را طوری سمت خودشان میکشیدند که راننده، مسافر را اینطور نمیکشد. آخر هم به خاطر این که کل شب درگیر مراقبت از من بودند و موقعیتهای دیگر را از دست دادند نفری 50 تومان گرفتند و رفتند پی کارشان.
بیایید معضل بیکاری را جدی بگیریم.