مصاحبه ای خواندنی با محمد بحرانی خالق جناب خان
موبنا – برای همین است که می بینید در این مصاحبه اصلا از نحوه ساخت و گویندگی خندوانه و کلاه قرمزی چیزی نپرسیدیم و حتی ازش نخواستیم خاطرات بانمک پشت صحنه را برایمان تعریف کند و حسش را درباره نوروز بگوید! (سوالاتی که همیشه پرسیده می شود) در واقع تمرکز ما روی مطرح کردن سوالاتی بود که محمد بحرانی بتواند از بداهه گویی فوق العاده اش استفاده کند.
– (خنده) من هیچ وقت جسارت نمی کنم که بگم احمقانه… اما می تونم بگم همیشه دوست داشتم سوالات خیلی خنده دارتری ازم پرسیده بشه تو این سال ها… ولی خب مصاحبه ها همه ش حال و هوای جدی داشته.
به نظرم ما تا حالا توی خط خطی نتونستیم با کسی مصاحبه کاملا طنز بکنیم، از اون نوعی که در مجلات طنز نیویورکی هست… هم آدما پایه نیستن… هم بین خود طنزنویسا این جسارت دیده نمیشه عموما…
– الان آزادانه از من سوالای طنز بکنید… فوقش آخرش من می زنمتون دیگه.
تا حالا از کسی آنقدر عصبانی شدین که دلتون بخواد عروسک جناب خان، ببعی یا آقوی همساده رو بکوبین تو سر یارو؟
– احتمالا اگه قرار بر کوبیدن باشه قرعه به اسم همساده می افته طفلک، قاعدتا این وسط میاد میانجی گری و من خودشو برمی دارم می کوبم توی سر طرف (خنده) زیاد پیش اومده عصبانی بشم ولی زورم به اون عروسکا که نمی رسه عمرا، گناهم دارن، ترجیح میدم خودم دعوا کنم تا عروسک رو بکنم تو حلق طرف!
اگه یه کارگردان برای بازی در یک فیلم ازت دعوت کنه و بعد بفهمی تنها نقشت اینه که عکست به عنوان نقش مرحوم روی دیوار باشه، قبول می کنی یا نه؟ و چقدر براش پول می گیری؟
– اولا خیلی نامرده (خنده) ولی بالاخره اگه قانعم کنه که بودن عکسم روی دیوار در روند داستان موثره، قبول می کنم… ایشالا که پول خوبی بدن. یعنی اگه پول خوبی بدن شاید برم!
اگه سوار تاکسی بشه راننده بگه امروز قراره در مورد بحران سوریه صحبت کنیم، دوست نداری سوار نشو، تاکسی بعدی قراره در مورد انتخابات صحبت کنه، سوار اولی می شی یا دومی یا هیچ کدوم؟
– نه، من شدیدا با بحثای تاکسی هستم. معمولا با راننده تاکسیا حرف می زنیم، گپ می زنیم، می خندیم. درد دل می کنیم. و خیلی ایده می گیرم. من گوشیم از ایناس که میشه باهاش متن نوشت… توش سه چهارتا پروفایل دارم، حالا بهت نشون می دم، یکی جناب خانه، یکی همساده، یکی ببعی، یه چیزایی می نویسم در طول سال، می گم تو ذهنم بمونه دیگه. و وقتی که نیاز باشه از این دفترچه ها کمک می گیرم.
شخصیت عروسکی مورد علاقه تون توی بچگی چی بوده و اینکه آیا بچگی عروسک بازی هم می کردین؟
– بچه که بودم عروسک بازی می کردم. یه عروسک داشتم که مامانم درست کرده بود، از این عروسک پارچه ای ها بود که پنبه و اینا توش بود. خیلی با اون حال می کردم. البته تا چهار سالگی اینا… بعدش دیگه از این پسرا بودیم کهاز صبح تا شب توی کوچه بودن. خواهر برادرم اهل درس بودن و خیلی مؤدب… من چهارمین بچه بودم و صبح تا شب توی کوچه و یه جورایی ناخلف! عروسکی که دوست داشتم هاپوکومار بود. فکر کنم هرمز هدایت صداشو می گفت.
تا حالا شده به خاطر صدات ازت به عنوان دادزن استفاده کنن؟
– خیلی، مثلا همین اواخر یه جلسه بودیم با خانم برومند، جلسه عروسکی، خیلیم شلوغ، میکروفون هم خراب شد، بعد خانم برومند وسطاش گفت صدا نمی رسه، محمد بحرانی تو بیا، بلند صحبت کن، اینی که می گم مال همین یکی دو روز پیشه (خنده)، دوران بچگی که توی کوچه های شیراز بازی می کردیم، جثه بزرگی نداشتم، آدمایی بودن هم از من گنده تر هم بزن بهادرتر اما ویژگی من صدای بلندم بود… یعنی اگه قرار بود با یه محله دیگه درگیری ایجاد بشه، بخش صداپیشه دعوا با من بود… رجز خونش من بودم، کارای عملی رو بقیه بچه ها انجام می دادن!
حاضری توی یه تور موسیقی با اتوبوس دور دنیا رو بگردی، ولی هر روز غذایی رو که ازش متنفری بهت بدن بخوری ولی به خاطر موسیقی بمونی و دووم بیاری؟
– غذا؟ هر روز؟ هر روزش خیلی نامردیه، یه وعده در روز اگه یه نون پنیر خوبی بهمون بدن قابل تحمل میشه (خنده). ولی تور موسیقی رو که شدید پایه ام.
سازهای آبادانی اگه برقی بشه چه اتفاقی براشون می افته؟ مثل گیتار برقی؟ خودت چه نوع موسیقی گوش می دی؟
– قطعا که نمی شه اونا رو برقی کرد به نظرم، همین الانم روی ارگا صدای نی همبون گذاشتن ولی من سه ثانیه بیشتر نمی تونم گوش بدم. خیلی بدلی و الکیه. من توی یه محله ای بزرگ شدم که بچه ها اکثرا جنگ زده بودن. خودم شیرازیم ولی رفقا همه آبادانی، بوشهری و خوزستانی بودن و اصلا با موسیقی جنوب بزرگ شدم. بی نظیره، ریتماش جادوئیه. خیلی پایه موسیقی هستم. رفقای موزیسین زیاد دارم. موزیسینای کار درست. مثلا آقای گلهر. رفیقیم قشنگ. ایشون استاده ولی من دوست دارم بگم رفیقیم کلاسم بره بالاتر. (خنده)
دوستانم منو به عنوان کسی می شناسن که موسیقیِ خوب گوش می کنه و از من پیشنهاد موسیقی می گیرن معمولا. موسیقی بی کلام، کلاسیک رو ترجیح می دم. شجریان خیلی دوست دارم. موسیقی فیلم خیلی دوست دارم. النی کارن رو شاید بشناسید، اون موزیک فیوریته منه. تقریبا هر روز یکی از کاراشو گوش میدم. اما واقعا شبیه ترین ساز به من همون نی همبون هست. من یه تصوری از خودم دارم که هم سوژه غم و تراژیکم زیاده هم کمدی و نی همبون هم به شدت ساز غمگینیه هم خیلی ساز طرب انگیزیه!
اگه بهت یه میلیارد پول بدن که بری وسط کنسرت رضا یزدانی گیتار رو بگیری بکوبی تو سرش قبول می کنی؟
– بالاخره پول خوبیه، باید فکر کنم (خنده) ولی فکر کنم زورم به رضا یزدانی نرسه. او ورزشکاره، گیتار رو می گیره می کوبه توی سر خودم، یه میلیارده هم از دستم می ره (خنده).
اگه توی واقعیت عاشق یکی باشی و اون رو بدن به یکی دیگه برخوردت چیه؟
– فکر می کنم بیشتر تو خودم غصه می خورم. یعنی با زندگی اونا مطمئنا کاری ندارم. البته من که ازدواج کردم… این سوال برای من فرضیه (خنده).
اگه برنده سیمرغ بشی و اشتباهی بدن به یکی دیگه واکنشت چیه؟
– می زنمش (خنده) ما اینقدر زور زدیم برنده سیمرغ بشیم اشتباهی بدن به یکی دیگه، خیلی نامردیه.
چه کاری رو از همه بدتر انجام میدین؟
– من توی کارای ساخت و ساز با دست افتضاحم. مثلا بهم بگو این پریزو الان درست کن تا شب استرس می گیرم که الان چی کار بکنم. خیلی به آدمایی که می تونن با دست شون چیزی بسازن قبطه می خورم. دستام بی عُرضست.
اگه توی یخبندان با همین آقای حجازی فر که الان اینجاست (بازیگر فیلم ایستاده در غبار) گیر کنی و آقای حجازی فر هی بخواد بخوابه چطوری بیدار نگهش می داری؟
– می شینم رو سینه شو سعی می کنم شبیه بهترین سکانسایی که در زندگیم دیدم بزنم تو گوشش (خنده) هی بهش می گم: هادی نخواب، نه، نه تو باید بیدار بمونی… و همش حس کنم یه نفر داره از یه زاویه ای منو نگاه می کنه!
حالا اگه دوتایی بیفتین تو یه جزیره ای و خیلی طولانی گرسنه بمونین… شما اونو می خورین یا اون شما رو می خوره؟
– فکر می کنم اشتراکی شروع می کنیم آروم آروم از جاهای خیلی غیر مهم همدیگرو خوردن… اول دست چپ منو هادی بخوره بعد دست راست هادی رو می خورم. بعد یه مدتی بمونیم، بلکه نجات پیدا کنیم با همدیگه (خنده) یه سفره ای پهنه دیگه اینقدر ریز ریز همدیگرو می خوریم بلکه نجات پیدا کنیم.
اگه برای رفتن به جزیره فقط پنج تا وسیله حق داشته باشی با خودت ببری، اون 5 تا نچیه؟
– ضرب و تیمپو (خنده) یکی هم رختخواب که بشه آدم خوب بخوباه. تلویزیون، واقعا خیلی تلویزیونیم. مثلا 90 رو بتونم ببینم تو جزیره. فوتبالا رو ببینم. بازی های بایرن مونیخ رو از دست ندم. 3 تا گفتم؟ کمک کنید دیگه چی ببرم؟ آها یه چاقویی، تفنگی چیزی که یه آدمخواری، فیلی، خری چیزی بهم حمله کرد خودمو نجات بدم… (خنده). تام هنکس توی اون فیلمه کلی با دست وسیله ساخت… من هیچی بلد نیستم. این شد چهارتا؟ خب پنجمی شم نارگیل… جزیره نارگیله (خنده)
حالا توی این جزیره اگه با بطری بتونی یه پیام بفرستی برای هر کسی، واسه کی می فرستی و چه پیامی تو بطری میذاری؟
– می فرستم برای خانودهام و میگم جون مادرتون بیاین (خنده) من گشنمه.
چه جور مرگی رو ترجیح میدی؟
– یه مرگ باحال، خفن… تو گفتی دوست داری بری قطب جنوب بمیری ولی من از سرما خیلی بدم میاد. قطب جنوب رو نیستم ولی مثلا تصور کن یه نفر بخواد از بالای یه ساختمون پرت بشه بعد من از اون عقب اسلوموشن بپرمو بگیرم نجاتش بدم ولی پام لیز بخوره بعد خودم بیفتم پایین، بعد تو آینه آسمون خراشه خودمو ببینم که دارم سقوط می کنم و حال کنم یه نفرو نجات دادم. و این لحظات ادامه پیدا کنه تا دووووف.
جالب ترین شایعه ای که در مورد خودتون شنیدین چی بوده؟
– سجحاد افشاریان در خندوانه یه دابسمش داشت، یه دابسمش روتین، همه مون فکر می کردیم حالت روتین دابسمشه دیگه… هم من هم سجاد. بعد از شبش شروع شد. از فامیلای نزدیک مون زنگ زدن که محمد تو مگه نگفته بودی که آقوی همساده تویی؟ چرا دروغ می گی؟ و یه جا عکس من با همساده بود که نوشته بودن این آقا می خواد خودشو معروف کنه و فلان. بعد به سجاد بنده خدا گفتم، کلی جفتی خندیدیم و سجاد تو برنامه بعدی خندوانه گفت: بابا من دابسمش کردم اونو، ولی فامیلمون دارن میان برام (خنده). می خواستن کتک بزنن منو!
اسم خودتو تا حالا گوگل کردی؟ چند وقت یه بار این کارو می کنی؟
– آره بابا کردم. معمولا وقتی یه کاری می کنم، دو روز بعدش گوگل می کنم ببینم بازتابا چی بوده. اگه کامنتا خوب باشه ذوق می کنم.
تو شبکه های اجتماعی نیستی؟
– چرا اینستا دارم… فیس بوک هم دارم ولی خیلی کم سر می زنم. کانال تلگرام ندارم ولی گروه های تلگرامی میرم و کانال دیرین دیرین رو هم هر روز چک می کنم.
معروف ترین آدمی که شمارشو تو گوشیت داری کیه؟
– خب خیلیا، رامبدم الان میشه جزو معروف ترینا.
خب همکار نه… یکی که خودت طرفدارش باشی؟
– من دوست داشتم مثلا شماره الیور کانو داشته باشم. الیور کان یه غوله، خدای یونانیه که توی زمین بازی می کنه!
اگه اسکار بگیری چه جمله روی سن می گی؟
– اگه اسکار بگیرم همون حرفای کلیشه ای که همه می زنن، از پدر و مادر و همسر و اینا تشکر می کنم و احتمالا مثل آقای فرهادی از سانی پیکچرز هم تشکر کنم و احتمالا روی صحنه داد هم می زنم. احتمالا میگم اسکاره نارگیله.
یه حُسن و یه عیب خودتو بگین؟
– حسنم اینه که به نظرم گوش خوبیم. شنونده خوبیم. و آدم ها می تونن بیان و ساعت ها با من صحبت کنند و نگران این نباشن که این حرف ها براشون عواقب بدی داره. من هرگز به روشون نمیارم. رازدارم. حتی اگه با هم قهر کنیم، دشمن بشیم، علیه خودشون حرفا رو هرگز استفاده نمی کنم. یعنی جزو خطوط قرمز منه و عیبم اینه که فکر کنم دماغم خیلی گندست (خنده). عیب رفتاری اینکه گاهی احساساتیم. گاهی برافروخته می شم. راجع به مسائل کاری حساسیت زیاد دارم. و یه سوال هم پرسیدی که چی حرصتو درمیاره… مصدومیت های بازیکنان بایرن مونیخ به شدت حرص منو درمیاره (خنده) به جان خودم. چند ساعت حرص می خورم.
تا حالا توی آینه با خودت کلنجار رفتی که سیبیلاتو بزنی؟
– اوووف، خیلی. من همیشه سیبیلام کج در میاد. هی از این ور سیبیلامو کم می کنم هی از اون ور بعد آخرش می بینی کلا می زنمش… کلا دیگه نا امید شدم. مثلا این دفعه به گند کشیده شد. خودم هم سیبیلو رو دوست دارم هم این اواخر با ریش پرفسوری بودم… با یه اقبال نصف و نیمه ای مواجه شد. خیلی شکل والتر وایت می شم با ریش پرفسوری… ولی در کل من قیافه ندارم. (می خندد)
به نظرت همسرت به چه دلیلی بهت جواب مثبت داد؟
– ما با هم تو دانشگاه هم کلاس بودیم. هم رشته بودیم. با هم موزیک گوش کردیم. مثلا اینو هیچ وقت هیچ جا نگفتم اما یه بخشی از شروع پیشنهاد من به ایشون برای ازدواج و اینا با آلبوم «در خیال» آقای شجریان بود که یه شعر از سعدی داره که میگه: برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را … بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را… ما رفیقیم با هم، هنوزم تو سر و کله هم می زنیم. همدیگرم نقد می کنیم. مهناز عروسک گردان دیوی هم هست.
یعنی در کلاه قرمزی هم همکار هستیم. رابطه مون با هم مثل دوتا رفیقه. مهناز عروسک گردان من هم بوده در کارهای دیگه ای. کاراکتر «استاد همه چی دون» رو من صداپیشگی می کردم، مهناز می نوشت و عروسک گردانی می کرد… یه جورایی عین بچه مونه و تنها عروسکیه که تو خونه مون داریمش!
اگه یه کارگردان بگه ما می خوایم فیلم رو دوبله کنیم و صدای خودت برای خودت مناسب نیست و باید یکی دیگه به جات صحبت کنه دوست داری کی جات صحبت کنه؟ نمی گی بابا من خودم صداپیشه ام؟
– به نظرم کارگردان اون فیلم حق داره در این مورد تصمیم بگیره… من صدای بهرام زند رو خیلی دوست دارم. حسین عرفانی هم خیلی دوست دارم. حسین عرفانی تنوع صداش خیلی زیاده… از رت باتلر بگیر تا دی دی.
تا حالا تو رودروایسی چیزی رو قبول کردی که خودت دوست نداشته باشی؟
– آره بخوام مثال بزنم از برنامه خندوانه اسمی نمی گم بهتون اما بعضی از مهمونا بودن که خب همه آدمای فرهیخته، کاردرست، چهره و ستاره و مثلا دوست داشتن یه سوالی ازشون پرسیده بشه. سوال در چارچوب جناب خان نبود… خیلی سخت بود که چی کارش کنم که هم سوالِ جناب خانی بشه و هم روی اون آدمو زمین نندازیم.
خب حالا یه چندتا سوال جدی تر درباره خندیدن و طنز و کمدی اینا… یه جا ایرج طهماسب گفته بود ما برای اینکه خنده های آقوی همساده واقعی باشه، خیلی از دیالوگاش بداهه گوئیه تا خنده هاش واقعی دربیاد. چطوری این کارو می کنی؟
– ببین طبیعتا آقای همساده یه فرمولی داره دیگه، یعنی یه چارچوبی داره که اتفاقات مختلف تو مکان های مختلف و زمان های مختلف براش افتاده و آقوی همساده اون خاطراتو در واقع با یه لحن خوب و یه حال خوش تعریف می کنه. این فرمول رو اگه داشته باشی، هی می تونی به ذهن خودت بیاری که چه اتفاقی افتاده اما کلیتش همینه… از قبل بهش فکر نمی کنیم که خودمونم خنده مون بگیره!
مثلا آقوی همساده میگه رفتم تو استخر داشتم شنا می کردم، یهو کوسه افتاد دنبالم و هی شنا کردم و از دریای بالتیک سردرآوردم و…
– باید دیونه باشی دیگه… یعنی در واقع توصیه ای که همه این سال ها آقای طهماسب به ما داشته اینه که خیلی هم درگیر اتفاقات عقلانی نباشیم، دیوونه باشیم.
طنز سیاه توی کاراتون دیده می شه، در هر سه کاراکتر، بخصوص آقوی همساده… خودت به این دسته بندی های ژانرهای کمدی دقت می کنی؟
– ببین من نرفتم تعاریف و دسته بندی های طنز رو بخونم بعد بگم خب این کاراکترمون فلان ژانر باشه… همه چیز خودش رفته جلو… ولی توی تمرین های مجموعه کلاه قرمزی که در این پنج سال داشتیم، همیشه می ریم سراغ مبانی ها، که اصولا چی می خندونه؟ چی نمی خندونه؟ چرا می خندونه؟ مثلا تضاد، اغراق، آشنایی زدایی…
همه اینا باعث خنده می شه، یعنی همساده یه جایی با اغراق می خندونه، یه جایی با تضاد می خندونه، یه جایی با تکرار، مثلا وقتی همساده می گه ژان ژاک روسو، یکی به دلیل تکرار شدن ها می خندونه و یکی هم به دلیل تضاد… که همساده چرا باید بگه ژان ژاک روسو؟ این اصول رو به اصرار آقای طهماسب خوندیم و باهاش ور رفتیم طبیعتا. آقای طهماسب استادی هستند که این سال ها خیلی ازشون یاد گرفتیم. من اگه بخوام لقب استاد و نابغه به کسی بدم می گم ایرج طهماسب.
آقای حمید جبلی یه هنرمند بسیار با سواد، با ذوق، با نمک، کار درست و کار بلده اما آقای طهماسب لیدر کلاه قرمزی برای همه مونه، بهترین معلم من در زندگیمه.
سریالای کمدی سیت کام تماشا می کنی؟ مثلا فرندز دیدی؟
– جزو فیوریت های من نیست. چند بار فرندز رو شروع کردم، هر بار چند قسمتی می دیدم ولی من سریال های جدی رو بیشتر دوست دارم… مثلا برکینگ بد به نظرم بهترین سریال تلویزیونی جهانه و والتر وایت بهترین کاراکتر تاریخ سریال های تلویزیونه برای من. گیم آو ترونز رو هم دوست دارم. یه سریال این اواخر دیدم معرفی اش می کنم، حبیب رضایی بهم معرفی کرده به اسم a man in the high castle و تمش خیلی تم بامزه ای بود… یه خطی شو میگم و لو هم نمیره. آلمان جنگ رو برده و حالا سال 1960… حتما ببینید.
به نظرم لحظات طنزی در کلاه قرمزی هست که رسما شاهکاره. مثلا یه جایی هست ببعی برای آقای مجری، به عنوان هدیه کاهو آورده ولی براش سخته کاهویی که خودش عاشقشه رو به آقای مجری بده…
– برای خود من شاید یکی از بهترین و دراماتیک ترین لحظه های ببعی همونه. جالبه که یه بار تو سال های قبل با آقای طهماسب نشسته بودیم و گپ می زدیم و اینا، خودش بحث اونو با من کرد و گفتش که از نظر من این عالی ترین فرم یه کار عروسکیه که ما دیالوگ ویژه ای نمی گیم اما احساسات انسانی رو نشون می دیم… به نظر خود آقای طهماسب همون یکی از بهترین اپیزودهای کلاه قرمزی بود.
چه کسی بیشتر از همه شما رو به خنده می اندازه؟ چی باعث می شه تو بخندی؟
– ببین من یه ذره آدم سخت خنده ای هستم، یعنی راجع به فیلم ها و تئاترهای کمدی که می بینم راحت خنده ام نمی گیره ولی دوران دانشجویی یه تئاتر اومده بود که یه کار سه نفره از انگلستان بود اگه اشتباه نکنم. توی جشنواره تئاتر فجر… به اسم «ولش کن بره!»، انقدر من سر اون کار خندیدم که نقطه اوج خنده زندگیمه. خیلی باحال بود. یه کمدی فوق العاده انگلیسی.
تقریبا همه کارهای معروفی که انجام دادی طنزه، روحیات و علایق خودتم به طنز گرایش داره یا آدم جدی هستی؟
– ببین ذهنم کلا جنبه شوخیه اتفاقاتو می بینه، سعی می کنم مسائل رو از دریچه طنز ببینم. حتی بیشتر دوستانی که تو هنرهای زیبا و محله شیراز و دبیرستان باهاشون آشنا شدم، این ویژگی رو دارن… اصولا سعی می کردیم سوژه خنده دار چیزها رو کشف کنیم ولی خب نه فقط طنز… بین مطالعاتم قصه هم می خونم، داستان کوتاه جدی هم می خونم، فیلم ملودرام و تراژدی هم خیلی دوست دارم، اتفاقا سوژه تراژدی وجودم اصلا کم رنگ نیست، چه بسا پررنگ تره.
مثل جناب خان که یه موقع هایی احساساتی می شه؟
– دقیقا… خودم کاملا سلیقه ای دوست داشتم جناب خان سوژه غصه دار هم داشته باشه، حتی ببعی هم اینجوریه ولی واسه آقوی همساده واقعا سخته.
اگه آدم با استعدادی رو ببینی که صداش خیلی عالیه، حس کنی که حتی صدای اون بیشتر از شما به کاراکترهایی که شما به جاشون صحبت می کنید می خوره… واکنشت چیه؟ می گی برو خاک صحنه بخور فعلا یا اینکه سعی می کنی موفق بشه؟
– تصور خودم اینه که آدمی نیستم که خیلی چشم تنگ باشم و جلوی ورود آدما رو بگیرم چون بالاخره خودم به واسطه چندتا آدم بی دریغ و گشاده رو به این کار معرفی شدم. آدمایی مثل مریم سعادت و محمد اعلمی که بی دریغ هر چی داشتن به من یاد دادن، توی مکتب همون آدما منم دوست دارم اگه کسی این کاره باشه، رفیق باشه، با استعداد باشه، از طریق من اتفاقات خوبی براش بیفته… وقتی مریم سعادت منو معرفی کرد، منم گمنام بودم اما اینکه مثلا صداش برای ببعی مناسب تر از من باشه… تصورم اینه که اون کاراکتر با کمک این صدا و اون عروسک به وجود اومدن و دیگه نمیشه یهو صداش جایگزین بشه… اون آدم باید کاراکتر خودشو بسازه.
تا حالا شده تا کاراتون یه سوتی بدین که نتونین جمعش کنین؟
– آره، مثلا با ببعی شده که بخوام بخونم بعد مثلا صدامو از یه جای بالا شروع کرده باشم بعد نت بعدی که قراره بالاتر بره، به یه صدای خروسکی برسیم و همه بپوکن. یا در مورد جناب خان هم دقیقا همین اتفاق افتاد، یکی از موزیکایی که می خواستم بخونم، صد و خورده ای نفر هم تماشاگر نشسته بودن و من مثلا از یه جایی شروع می کردم که نت های بعدیشو دیگه نمی تونستم بخونم. به یه گندی کشیده می شد که هفت هشت بار تکرار می کردیم و اصلا خیلی ضایع بود جلوی جمع.
اگه توی یه جمعی ازتون الکی انتقاد کنن چه حسی پیدا می کنی؟ انتقاد غیرسازنده منظورمه.
– کلا به نظر من انتقاد الکی و راستکیش آدم رو عصبانی می کنه. یعنی با انصاف ترین انتقادی هم که به آدم میشه شنیدنش خیلی سخته، کسی که انتقاد می شنوه برای من خیلی آدم قابل احترامیه و خودم واقعا بی تعارف سعی کردم بشنوم. همیشه هم عصبانی می شم. یعنی خودم درون خودم خشمگین می شم. می گم فکر کن تو اگه منتقدتو قانع کنی به چه دردی می خوره؟ اصلا اون قانع شده و تموم شده، اصلا بذار اون قانع نشه اما با خودت فکر کن اون چرا داره این حرفو می زنه؟ حتی اگه بی انصافه.
به نظرم این خیلی بامزه ست که آقوی همساده که اِند بدشانس هاس ولی اصلا به شانس اعتقاد نداره. تو خودت به شانس اعتقاد داری؟
– همساده معتقده انسان زندگی خودشو خودش می سازه اما ببین شانس رو با هم باید تعریف کنیم. به نظرم شانس یه ساز و کاریه که هوشمندی پشتشه. یعنی الکی نیست اما به هر حال ما هم چون اتفاقات پشت شو خیلی وقتا نمی بینیم می گیم شانس و به این شانس من اعتقاد دارم. بالاخره چون تصادفی باعث میشه کسی رو ببینی، کسی رو نبینی یا یه جایی باشی… خارجیا می گن رایت تایم ات رایت پلیس! من خوش شانسی که داشتم ولی واقعا بد شانسیم خیلی داشتم.
فضای پشت صحنه کلاه قرمزی چقدر خوش می گذره؟
– موقع ضبط به هر حال مقتضیاتی هست و عجله داریم، سخته… اما تمرینات کلاه قرمزی برای من بهشته، اصلا لحظه به لحظه شو آدم دوست داره. هم می خندیم هم گاهی خیلی سخته، تمریناتمون خیلی جدیه… یعنی گاهی گره می خوره، گاهی آقای طهماسب عصبانی میشه ولی هیچ وقت داد نمی زنه… من در تمام این 5 سال بدون اغراق یک ثانیه هم ندیدم که آقای طهماسب مشغول فکر کردن نباشه. چایی که می خوره ما دیگه می خندیم. چون حتی موقع چای خوردن هم داره یه جایی رو نگاه می کنه و فکر می کنه و بعد مثلا میاد میگه خب بچه ها حالا اگه اینجوری باشه چی؟ من می گم اگه قرار باشه اساتید واقعی کتاب های آموزشی بازیگری داشته باشن، حتما یکی شون می تونه ایرج طهماسب باشه. انقدر به نظر من کارش درسته.
چندتا سوال هم دوست داریم از جناب خان بپرسیم ولی قبلش بگید سخت ترین لهجه به نظرتون لهجه کجای ایرانه؟
– من هنرهای زیبا بودم و کلی آدم خوابگاهی و اینا بود، یعنی از شهرستان های مختلف. یک آدمی بود تو دانشگاه خیلی لهجه قشنگی داشت. اهل سِده اصفهان بود و با یه لهجه خیلی عجیبی حرف می زد. خیلی برای من بامزه و قشنگ بود اما اصلا نتونستم که شبیهش تکرار کنم یا باهاش حرف بزنم.
در مورد لهجه اینو میتونم بهت بگم که همین الان همن از لر زبان ها و هم ترک زبان ها اعتراض داشتم که چرا با زبان ما و لهجه ما شعر نمی خونی و چرا با زبان و لهجه ما حرف نمی زنی؟ جناب خان و همساده آدمن.هم وجوه مثبت و هم وجوه منفی دارن… اما برآیندشون از نظر من آدمای مثبتیه. کما اینکه هرگز همساده آزارش به کسی نرسیده، به نظر من آدم فرهیخته ایه، ژان ژاک روسو می خونه و جناب خان همینطور. آدم مهربون و صادقیه!
طی این یکی دو سال در کاراکتر جناب خان تغییراتی هم صورت گرفته؟
– در مورد جناب خان یه اتفاقی افتاد که عجیب بود. مردم خیابون از من می خواستن که صدا و مشکلاتشون رو به گوش یه ذره بالاتری ها برسونم. هم عجیب بود هم دلپذیر هم ترسناک. همه اینها با هم هست. ترسناک یعنی اینکه آدم یه بارِ مسئولیتی رو دوشش حس می کنه.
نظر جناب خان درباره محمد بحرانی چیه؟
– جناب خان بعضا به من به عنوان رقیب فوتبالی نگاه می کنه … چون من تیمشو دوست ندارم. من طرفدار بایرن هستم و جناب خان با پاریسن ژرمن بیزینس می کنه… ولی در کل جنوبیا شیرازیا رو دوست دارن، به نظرم ما با هم رفیقیم.
چه ویژگی هایی از جناب خان توی محمد بحرانی هم هست؟
– جفت مون بسیار موزیک جنوبو دوست داریم. جفتمون خیلی فوتبالی هستیم. البته جناب خان خیلی از من حرفه ای تره… من در حد مخاطبم اون باشگاهداری می کنه و فکر کنم جناب خان هم سعی می کنه صداقت داشته باشه.
به نظرت جناب خان دوست داره نفت آبادان بره فرانسه یا پاریسن ژرمن بیاد تو لیگ ایران بازی کنه؟
– جناب خان قطعا دوست داره صنعت نفت تو لیگ خودمون قهرمان بشه اما ترنسفر بازیکن بین نفت و پاریسن ژرمن رو دوست داره. یعنی فکر می کنه بهنام سراج می تونه مربی تیم جوانان پاریسن ژرمن باشه (خنده).
اونایی که محمد بحرانی رو از نزدیک می شناسن، می دونن چقدر طرفدار فوتبال آلمانه… برای همین چند سوال فوتبالی هم داریم. گفتی که بایرن مونیخ و آلمان همه زندگیته… از کی بایرنی شدی؟ اول بایرنی شدی یا اول آلمانی؟
– من سال 90 آلمانی شدم. اول آلمانی شدم. سال 90 جام جهانی بود. داداش بزرگم، امیر، شش سال از من بزرگتره و به شدت طرفدار آلمان بود. من اون موقع شروع فوتبال دیدنم بود. الکی اسپانیا رو دوست داشتم و سر بازی آلمان امیر رو اذیت می کردم… بعد یه روز امیر منو برد توی یه اتاق و در رو بست گفت پنج تومن بهت میدم آلمانی شو. یه دونه پنج تومنی زرد. بعد منم گفتم باشه و پنج تومن رو گرفتم و واقعا آلمانی شدم تا الان (خنده). الان من خیلی از امیر آلمانی ترم.
بعد کی بایرن مونیخی شدی؟
– دیگه به نظرم وقتی آلمانی می شی اصولا بایرنی میشی، آلمان از بایرن مونیخ تشکیل شده، دیگه بایرن مونیخی میشی و شدم. من طرفدار همه تیم های آلمانی هستم وقتی با هر تیم دیگه ای بازی داشته باشن.
من مثلا فینال 2013 دیگه برام فرقی نمی کرد بین دورتمند و بایرن کی ببره. شب قبلش هم نوشتم که دیگه جام رفت آلمان و همین برام بسه. تو چی؟
– اما من واقعا دوست داشتم بایرن ببره… نیمه اول اگه یادت باشه دورتموند بهتر بازی کرد… داشتم از استرس می مردم اما بهترین فوتبالیست تمام دوران ها یعنی آرین روبن نتیجه رو عوض کرد… من عاشق روبنم. خارق العادست در فوتبال واقعا. فقط حیف زیاد مصدوم می شه!
شاید یه توپ طلا باید می گرفت.
– باید می گرفت به نظرم. پای چپش بی نظیره ویه کار تکراری رو سال هاست که داره می کنه و هیچ کس نمی تونه جلوشو بگیره.
بهترین اتفاق ورزشیت قطعا قهرمانی آلمان بوده… فینال 2014 جام جهانی رو در چه حالی تماشا کردی؟
– من از طرف یه عالمه دوستای عمرانی دعوت شدم که فینال رو با هم ببینیم ولی گفتم اصلا حرفشو نزنید، مهناز نشسته بود اون گوشه آروم (خنده) من 120 دقیقه با استرس… مهناز طرفدار ایتالیاس و جزو نقاط اختلافمونه بد جور اووو (خنده). 2006 که ایتالیا، آلمان رو برد من رسما بدبخت شدم خیلی، تو یورو هم باختیم. به نظرم جام 90 کلا که توی ایتالیا، آلمان قهرمان شد بهترین جام جهانی تمام ادوار بود. هم پیرهن آلمان بهترین پیرهن بود هم او تیم آلمان با لوتر ماتیوس و اندی مولر و … یه تیم رویایی تکرار نشدنی بود… همه هم خیلی دوستش داشتن.
اگه یادت باشه بچه ها و جوونا اون موقع از اون سوئی شرتای آلمان می پوشیدن. همه خریده بودن. یه اتفاق خوب جام جهانی 2014 برد آلمان با هفت گل در برابر برزیل بود، حبیب رضایی که خیلی طرفدار برزیله، تا اون روز با من کل کل داشت ولی این کل کل برای همیشه به پایان رسید و الان دیگه حتی جرأت نمی کنه با من چشم تو چشم بشه (خنده).
و بدترین اتفاق آلمانی؟
– بازی بایرن منچستره بی تردید. فکر می کنم عادل و آقای حاج رضایی داشتن بازی رو نقد می کردن، آقای حاج رضایی با اینکه حال و هواش انگلیسی بود ولی اینقدر بایرن مونیخ بهتر بازی کرده بود، اونم توی بهت و غصه ای بود، داشت با یه احترامی از اوتمار هیتسفیلد یاد می کرد که چقدر تیمش رو خوب چیده بود اما دیگه ظلم فوتباله دیگه.
کلا گزارشگرای تلویزیونی یه گاردی دارن در برابر آلمان…
– بله دقیقا… ضد آلمانی هستن. عادل که اومدس ر خندوانه همین بحث بود… من اصلا سر خندوانه با عادل برای اولین بار از نزدیک روبرو شدم… اون انگلیسی و طرفدار لیورپول و ایتالیاست، هر چند انگلیس که دیگه حرفی برای گفتن نداره… نمیشه کل کل کرد. چی می خواد بگه آخه؟ از سال 1966 تا الان هیچی نبودن، کلا یه دونه قهرمانی مشکوک دارن. جام ملت ها هم که ما توی انگلیس جامو گرفتیم. اتفاقا محمدرضا احمدی چند وقت پیش زنگ زد که بازی رئال و بارسا رو پیش بینی کن و یه ویدئو بگیر بفرست. من شیراز بودم. شوهر خواهرم از صبح کل شیرازو گشت یه پیرهن بایرن مونیخ پیدا کرد و من با پیرهن بایرن مونیخ فیلم گرفتم و گفتم گل های رئال رو تونی کروس می زنه و گل های بارسا رو مارک.
شده از شدت استرس بخوای با طرفدار فوتبال بودن خداحافظی کنی؟ دریاکناری که بعد از جام جهانی این کارو کرد.
– از آلمانی بودن که نه… بعید می دونم. نه… پیگیر بودن و طرفدار بودنم بدتر هم شدم یه ذره… قبلا اینقدر نبود. الان یه ذره بیشتر فوتبالی شدم. به خاطر این که اوج گرفتن دوباره هم تیم ملی آلمان و هم بایرن مونیخ و دورتموند. الان آدم کیف می کنه فوتبال بوندس لیگا می بینه. فوتبالشون الان خیلی درسته.
به عنوان سوال آخر،اگه می شد یه سوال رو از یک نفر بپرسی، چه سوالی رو از چه کسی می پرسیدی؟
– از اوتمار هیتسفیلد درباره تعویض لوتار ماتئوس در فینال جام باشگاه های اروپای سال 1999 می پرسیدم: این چه وقت تعویض کردن بود آقای هیتسفیلد؟! مثل فردوسی پور که گفته بود: این چه وقت چیپ زدن بود آقای گل محمدی؟!
منبع: ماهنامه خط خطی