شباهت های ترامپ و احمدی نژاد+عکس
موبنا – ظهور «پدیده ترامپ» در آمریکا به چه معناست؟ آیا می توان ترامپ را با احمدی نژاد یا چهره های قدیمی و جدید مشابه او در سایر کشورها مقایسه کرد؟ مقاله پیش رو، در پی پاسخ به این پرسش ها و ارزیابی نسبت آن با تحولات سیاسی ایران است.
1- ترامپ و آمریکای ایدئولوژیک
ترامپ چه در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رای بیاورد و چه رای نیاورد یا حتی توسط بخش نخبه حزب جمهوری خواه کنار گذاشته شود؛ پدیده مهمی است. استقبالی هم که جامعه آمریکا از ترامپ نشان داده، قابل مطالعه است. اهمیت پدیده ترامپ به اهمیتی بر می گردد که آمریکا به عنوان یک ابرقدرت در معادلات جهانی داراست. آمریکا تا حدود 50 تا 60 سال پیش، نه تنها نگاه منفی چندانی را در افکار عمومی جهانی متوجه خود نمی دید؛ بلکه به عنوان مهد آزادی و لیبرالیسم سیاسی و حتی جامعه ای سکولار تلقی می شد.
در خیلی از تحولات سیاسی جهان سوم، نگاه انقلابیون به نظام سیاسی آمریکا بود و آن را الگوی یک نظام سیاسی آزاد می دانستند. کمااینکه در مقطع نهضت ملی شدن صنعت نفت، ایرانی ها نیم نگاهی به حکومت آمریکا داشتند که به آنها کمک کند. جامعه آمریکا در آن زمان، جامعه ای نو و مدرن بود. برخلاف انگلستان که به خصوص در کشورهای اسلامی، کشوری استعمارگر شناخته می شد؛ آمریکا گاه از سوی برخی افراد در جایگاه ناجی دیده می شد. اما از حدود نیم قرن قبل، آمریکا به یک «امپریالیسم خونخوار» تبدیل شد و در واکنش به آن، جریان آمریکاستیزی در دنیا شروع شد. درست است که بخشی از این آمریکاستیزی مربوط به دنیای مارکسیستی و کشورهای چپ بود؛ اما بخش مهمی از آن در جهان اسلام شکل گرفت.
جریانات اسلامی نظیر اخوان المسلمین یا خود انقلاب اسلامی ایران آمریکاستیزی را تشدید کردند. بخشی از آمریکاستیزی، واکنش به ظهور نگاهی در آمریکا بود که امروز ترامپ به آن دامن می زند. یعنی: «نگاه ایدئولوژیک به رسالت آمریکایی». در این نگاه آمریکا آقابالاسر دنیا، ناجی دنیا و حتی دارای نژاد برتر تلقی می شود. جنبش مک کارتیسم نماد بارز این نگاه بود که بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا دامن زده شد.
ظهور این جریانات، به تدریج نظام سیاسی آمریکا را ایدئولوژیک تر کرد. یعنی، فراتر از روند سرمایه داری که آمریکا سرکرده آن در جهان محسوب می شود؛ حرکتی فرهنگی از سوی آمریکایی ها شروع شد مبتنی بر اینکه سایر مردم دنیا شهروندان درجه دوم جهان هستند و اگر فرهنگ و سبک زندگی آمریکایی توسعه یابد، آنها هم به توسعه خواهندرسید. این گفتمان در دهه 60 قرن بیستم خیلی تشدید شد و تا جایی پیش رفت که سینما، موسیقی و رسانه های آمریکایی تاثیری جدی در دنیا پیدا کردند.
رویکرد برتری طلبانه آمریکا در دهه های 60 و 70 نسبت به جهان سوم و حتی اروپایی ها، باعث شد جریان های آمریکاستیز با منشاهای مختلف در دنیا شکل بگیرد و واکنش های تندی را رقم بزند. این واکنش ها با حمایت آمریکا از رژیم های دیکتاتوری که تحت عنوان مقابله با خطر کمونیسم توجیه می شد، گسترش یافت و چهره آمریکا را بسیار تخریب کرد. پس از آن مقطع، برخی عقلای آمریکا به این سمت رفتند که چهره آمریکا را در افکار عمومی جهان تغییر دهند.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این فرصت فراهم شد تا هیات حاکمه آمریکا و عقلای این کشور، ترتیبات دیگری را فراهم کنند اما این مسیر با رخداد 11 سپتامبر و حمله به برج های دوقلو دچار مشکل شد و با آمدن جرج بوش بار دیگر همان اندیشه های ضدخارجی و در جهت حاکم کردن سبک زندگی و الگوهای آمریکایی در جهان، در دستور کار این کشور قرار گرفت و مساله امنیت تبدیل به اولویت جامعه آمریکا را متوجه یک سیستم عقلانی تر کرد که نشان می داد جامعه آمریکا می تواند ضمن آنکه منافع خود را دنبال می کند، با دنیا هم تعامل داشته باشد. نوع دیالوگ اوباما و احترامی که به دیپلماسی می گذارد، شبیه ادبیاتی بود که مثلا بیل کلینتون هم به کار می برد. از این منظر، ظهور ترامپ و به ویژه بی توجهی او به حزب جمهوری خواه به عرصه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بیاید؛ اتفاق مهمی است.
او خود را نماد و نماینده آرمان های پدران آمریکا معرفی می کند که آن را کشور مردمان سفیدپوست، پروتستان و دارای رسالتی الهی در سطح جهان قلمداد می کردند و این آرمان ها با آمدن ترامپ، بار دیگر در منظر عمومی قرار گرفت. اگر این آرمان ها در دوران اوباما مخفی بود و آمریکایی ها سعی می کردند آن را بپوشانند و نشان دهند نظام آمریکا، نظامی متکی بر سیستم است؛ با شعارهای ترامپ، گویی پرده کنار رفت و ترامپ به مظهر بخشی از جامعه آمریکا تبدیل شد که می خواهد در جهان سرکردگی داشته باشد و جلوی بقیه ملت ها بایستد و سبک زندگی آمریکایی را ترویج کند. از این لحاظ، ادبیات ترامپ فضایی ایدئولوژیک را بر انتخابات آمریکا حاکم کرده است.
نظام آمریکا که 50 سال قبل نظامی سکولار شناخته می شد؛ امروز به نظامی تبدیل شده ه عوامل تاثیرگذار بر آن کلیساها و شعارهای مذهبی است و به نظر می رسد نوعی تئوکراسی توسط حکومت آمریکا در این شکور در حال ترویج است. ترامپ در کنار مواضع مذهبی، از «دیوار» صحبت می کند و یا از این می گوید که نباید مسلمانان را به آمریکا راه داد. در حالیکه اوباما با نفی ارتباط دادن تروریسم با اسلام، به صراحت می گوید: «کسانی که به اسلام حمله می کنند؛ در حال حمله به همه ادیان هستند». اما ترامپ دقیقا بر سر پیکان نوعی بنیادگرایی آمریکایی نشسته است.
بنیادگرایی آمریکایی برخاسته از یک نگاه دینی پروتستانی و نیز ناسیونالیسم شدید آمریکایی است که آمریکایی ها را نژاد برتر می داند و بنابراین، حقوق رنگین پوستان، تحمل اقوام مختلف و بحث هایی که در شعارهای روسای جمهور مختلف وجود داشت؛ کاملا کنار گذاشته شده است. این بدان جهت است که ترامپ سوابق فرمانداری ایالات یا سناتوری را ندارد و عملا از یک ساختار و سیستم بالا نیامده است. خودش به تنهایی به عرصه آمده؛ اما کمپینی که راه انداخته، احتمالا توسط مشاورانی حمایت می شود که نگاهی ایدئولوژیک و غیریت ساز به دنیا و جامعه آمریکا دارند. این مساله باعث می شود که ترامپ چه به ریاست جمهوری برسد و یا نرسد، اثرات بر آینده آمریکا باقی بماند.
2- ترامپ برآمده از ضعف محافظه کاران آمریکا
آیا ظهور ترامپ را باید حاصل تصمیمی شخصی یا یک حادثه و اتفاق دانست؟ من چنین نگاهی ندارم. بلکه به نظر می رسد پدیده ترامپ به دلایلی ساختاری در آمریکا در حال رشد است. ورود ترامپ به صحنه، بقای او و در ادامه صدرنشینی اش در رقابت های درونی جمهوری خواهان حکایت از آن دارد که جامعه آمریکا بخشی از سیاست های سیاستمداران، برخی ناتوانی های دولت و کنگره را پس زده است. اینکه بخشی از جوانان آمریکایی به ترامپ گرایش یافته اند، بدین جهت است که برخی سیاست های حاکم بر این کشور جواب نداده است.
ترامپ گرچه از درون اردوگاه جمهوری خواهان و محافظه کاران آمریکایی سر برآورده؛ اما پدیده ای است ضدسیستماتیک. می دانیم در آمریکا سیستمی وجود دارد که در آن، سیاستمداران از طریق سلول های حزبی و انتخابات ایالتی مثلا وارد کنگره می شوند و در مرحله بعد خود را برای ریاست جمهوری مطرح می کنند. در این سیستم، عملا قواعدی تنظیم شده که در چارچوب آن ساختار سیاسی به نوعی اصلاحات پاسخ می دهد.
اما رفتار ترامپ انقلابی است و می گوید این سیستم را برهم می زنم و اگر بیایم، خواهم توانست قوانین را تغییر دهم و مثلا برای مقابله با مکزیکی ها، حتی 2000 کیلومتر دیوار بکشم و پول احداث آن را از رییس جمهور مکزیک خواهم گرفت. این حرف ها و مواضع، برآمده از یک تفکر محافظه کاری نیست. اندیشه محافظه کاری در آمریکا که جمهوری خواهان مدافع آن هستند، فرآیندی کاملا کند و برمبنای اصول و قواعدی مشخص است. اما روش ترامپ کاملا آنارشیستی- پوپولیستی است و تبدیل به سخنگوی جریان بنیادگرایی شده که به نظر می رسد علت اصلی برآمدن آن، ضعف محافظه کاران است.
همانطور که ظهور احمدی نژاد در ایران در سال 1384 هم محصول ضعف محافظه کاری ایران بود. ضعف محافظه کاری ایرانی باعث شد که جریانی بنیادگرا درون اصولگرایان به قدرت برسد که مدعی بود طرح نو درخواهدانداخت. ترامپ هم، الان همین کار را می کند. به قدرت رسیدن ترامپ می تواند فجایعی را در سطح جهان ایجاد کند و حدس من این است که خود جمهوری خواهان مانع از پیشرفت او خواهندشد. اما تا همین جا هم، برآمدن ترامپ نشان از آن دارد که در آمریکا یک جریان بنیادگرا، تئوکراکتیک و ایدئولوژیک وجود دارد که مترصد به قدرت رسیدن است.
این جریان، در عین حال با شعارهای تی پارتی و بخش های محروم جامعه سفیدپوستان آمریکا همراه می شود و به شکل گیری یک جنبش رادیکال می انجامد. حتی کوکلوسکلان ها هم از ترامپ حمایت کرده اند. درواقع، با شعارهایی که علیه نژادهای غیرآمریکایی از قبیل افریقایی ها، مسلمانان، مکزیکی ها، مهاجران و سایر اقوام سر می دهد؛ این اقوام و رنگین پوستان را تحقیر می کند و این، مشابه همان کار کوکلوسکلان هاست.
ترامپ محور کار خود را برمبنای حمایت از «یک آمریکای اصیل» قرارداده که دارای رسالت الهی و جهانی است. یک جنبه این رسالت جهانی- همانطور که اشاره کردم0 پروتستانتیزم و جنبه دیگر، ناسیونالیسم آمریکایی است. در عین حال، پدیده ترامپ دارای جنبه سومی هم هست که همانا تکیه داشتن بر یک اقتصاد نئولیبرال خالص است. ترامپ با آنکه علیه شرکت های چندملیتی و سرمایه گذاری آمریکایی ها در مناطق دیگر جهان و رشد بیکاری در داخل آمریکا شعار می دهد؛ اما بخشی از درآمدهای خودش محصول بی مرز بودن و بی سرزمین بودن سرمایه داری است. بخشی از محصولات پوشاکی که کمپانی های تحت مالکیت ترامپ می فروشند، در بنگلادش و هند تولید می شود.
3- ترامپ و ضدترامپ
براساس آنچه گفته شد، ترامپ پدیده پیچیده ای است که ضمن آنکه یک خطر تلقی می شود که درباره آن هشدار داده می شود؛ در عین حال، یک خوبی هم دارد و آن اینکه حرف اصلاح طلبان ایرانی را تایید می کند. اصلاح طلبان از قبل می گفتند باید شکاف های داخل آمریکا را جدی گرفت و نباید به این کشور نگاهی یکدست داشت. از زمان انتخابات دوم خرداد 1376 و به قدرت رسیدن اصلاح طلبان در ایران که با فاصله ای چندساله پس از فروپاشی شوروی رخ داد، اصلاح طلبان مدعی بودند که آمریکا یکپارچه نیست.
یعنی، آمریکا یک نظام سیاسی یکدست نیست. بلکه درون خود دچار شکاف های جدی شده که ما باید در این شکاف ها بنشینیم و آنها را تبدیل به فرصت کنیم. ظهور پدیده ترامپ این نگاه را تقویت می کند. یعنی، ترامپ با مواضع ایدئولوژیک خود هم جریان های پراگماتیست رقیب خود در آمریکا را تقویت می کند و در سطح جهان هم، این نگاه به وجود می آید که در برابر نگاه ایدئولوژیک ترامپ، جریانات دیگری در داخل آمریکا حضور دارند که با او مخالفند.
امروز هم جریانات انتقادی فعالی را علیه ترامپ در آمریکا می بینیم و نقد ترامپ به معنای نقد آن ایدئولوژی آمریکایی و آن پروتستانتیزم است. بخشی از مسیحیت دنیا، حرف پاپ فرانسیس را می شنوند که رسما گفت مسیحیت با دیوار کشیدن مخالف است و درست در برابر ترامپ ایستاد.
در آمریکا هم دنیا مواضع کمپین نامزدهای دموکرات و مخالفان ترامپ را می بیند. کمپین هیلاری کلینتون بیشتر در آزادیخواهی و برابری نژادی و کاهش تبعیض تاکید دارد و کمپین برنی سندرز بیشتر رویکردهای عدالتخواهانه را از خود نشان داده است. هم شعارهای کلینتون و هم سندرز، مورد توجه لایه های پایین جامعه آمریکا و رنگین پوستان قرار گرفته است. در مقابل، ترامپ بیشتر از سفیدپوستان و از نئولیبرالیسم اقتصادی دفاع می کند و چندان کاری به لیبرالیسم سیاسی ندارد. او بیش از همه نقطه مقابل سندرز است.
وقتی ترامپ از پوتین دفاع می کند و او را رهبری قدرتمند می داند؛ به این معناست که در سیاست خارجی خود از یک جریان سرکوب گر دفاع می کند که نگاهی تجاوزطلبانه و مداخله جویانه به جهان دارد. از سوی دیگر، بین اردوگاه ترامپ با سایر جمهوریخواهان که محافظه کاران سنتی هستند و الان در کنگره حاکم هستند، شکاف ایجاد خواهد شد و آنها هم باید یک جریان ضدترامپ را ایجاد کنند و مثلا به حمایت از نامزدی کروز و قبل از او، جب بوش برخیزند.
ترامپ مدعی است اگر جمهوری خواهان از او حمایت نکنند، از حزب خارج خواهدشد و با تکیه بر آرای توده های خیابانی به ریاست جمهوری خواهدرسید. البته، من بعید می دانم که نامزدی بتواند بدون حمایت یکی از دو حزب اصلی به ریاست جمهوری آمریکا برسد؛ ولی حسن ترامپ این است که وامدار منابع مالی حزب جمهوری خواه نیست.
در دهه های اخیر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نامزدهایی به پیروزی رسیده اند که توانسته اند منابع مالی بیشتری را بسیج کنند. ترامپ در رویکردی متمایز، مدعی است که خودش پول دارد و از کسی پولی دریافت نکرده و به همین جهت، وامدار کسی نیست و شعار خودش را سر می دهد. همین استقلال عمل ترامپ از حزب جمهوری خواه، شکافی را به وجود آورده است تا آنجا که جریانی درون حزب جمهوری خواه آمریکا شکل گرفته که می گوید اگر لازم باشد حتی در برابر ترامپ، باید از کلینتون حمایت کنیم.
شکاف دیگر هم که بین جمهوری خواهان و دموکرات هاست؛ چون دموکرات ها بر شعارهایی خیمه زده اند که کل جامعه آمریکا را در نظر می گیرد، اقوام مختلف را پوشش می دهد، بحث عدالت و مخالفت با تبعیض را مطرح می کند. ترکیب شعارهای سندرز و کلینتون با حضور ترامپ، شکاف بین دو حزب را از همیشه و روشن تر و شفاف تر ساخته است. مجموعه این موارد، نشان از آن دارد که باید تمامی تضادها و شکاف های درونی جامعه آمریکا را در نظر گرفت و نمی شود آن را یکدست دید و مثلا آن را «آمریکای ترامپ» یا «آمریکای اوباما» خواند و مدعی شد در امپریالیسم آمریکا، تفاوتی بین اوباما و ترامپ یا کلینتون و ترامپ نیست.
4- احمدی نژاد برآمده از ضعف محافظه کاران ایران
کمپین یکساله ترامپ نشان داد که نظام سیاسی آمریکا دچار حفره ها و شکاف های جدی است که می تواند مورد توجه سیاستمداران دیگر کشورهای جهان قرار گیرد. با ظهور ترامپ، باید «آمریکاشناسی» را از چنگ دوگانه «آمریکاپرستی» و «آمریکاستیزی» رهانید و فصل جدید را پیش روی سیاستمداران غیرآمریکایی قرار داده تا نگاهشان را به آمریکا تغییر دهند.
رشد و ظهور پدیده های مشابه ترامپ در آمریکا طی دهه های گذشته باعث رشد بنیادگرایی در جهان اسلام شده است. در برابر رویکردهایی که به آمریکا شیفتگی داشتند، جریان های آمریکاستیزی هم رشد و ظهور پیدا کرد. چه رویکرد «آمریکاپرستی» و چه «آمریکاستیزی» هر دو به ضرر ایران تمام شد. همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد، در مقطع نهضت ملی شدن صنعت نفت نوعی نگاه مثبت و آمریکاپرستانه در بین نیروهای سیاسی و جامعه ایران وجود داشت که بعد از کودتای 28 مرداد و حمایت آمریکا از رژیم شاه، در مقطع انقلاب اسلامی به ظهور آمریکاستیزی در ایران انجامید که آمریکا را با جنگ ویتنام، امپریالیسم و حمایت از رژیم های دیکتاتوری می شناخت.
تغییر نگاه جامعه ایران در کمتر از چند دهه به آمریکا از نماد لیبرالیسم و آزادیخواهی به نماد امپریالیسم، تجاوز و خونخواری باعث رشد جریان های ضدآمریکایی در ایران شد که انقلاب ایران یکی از نمادهای بارز آن در سطح جهان اسلام بود. دوران اوباما مقداری نگاه ها در ایران به آمریکا را تغییر داد و در این شرایط، ترامپ یادآور چهره هایی چون جرج بوش و پیش از آن، نیکسون و یا جانسون است که نیروهای آمریکا در ویتنام را از چند ده هزار به نیم میلیون رساند.
در ایران و کشورهای اسلامی، سرنوشت جریان های بنیادگرا بستگی زیادی به تحولات آن سوی مرزها و رفتارهای آمریکا در حمایت از اسرائیل و رژیم های دیکتاتوری دارد. الان در کشورهای عربی، مردم بیش از دولت ها آمریکاستیز هستند. اما در جامعه ایران به دلیل تنوعی که وجود دارد، آمریکاستیزی خیلی ایدئولوژیک نشد و مخالفت با آمریکا هم بیشتر، ناشی از رفتار دولت این کشور بوده است. چنانچه همواره موضع رسمی ایران آن بوده که اگر آمریکا رفتار خود را تغییر دهد، آمریکاستیزی هم در ایران تمام خواهدشد. اما در کشورهای عربی، آمریکاستیزی ذاتی شده است و جریان هایی مانند اخوان المسلمین، وهابیون، داعش و دیگر جریان های رادیکال اهل سنت ذاتا ضدآمریکا و معتقد به نابودی آمریکا هستند.
در ایران، برخی مشکلات اقتصادی و یا نادیده گرفته شدن بخش های فرودست جامعه در برنامه های اصلاح طلبانه دولت ها باعث شد تا جریان های پوپولیست از آنها استفاده کنند و مانند تیم آقای احمدی نژاد بر این موج سوار شوند و همزمان به طرح مواضعی مبتنی بر آغاز روند فروپاشی آمریکا و ضدیت با آن دست بزنند و نگاهی را رونق دهند که در ستیز مطلق با غرب است.
همانطور که نگاه بنیادگرایانه در آمریکا مشتریان خاص خود را دارد، این نگاه در ایران و کشورهای اسلامی هم دارای مشتریانی است که عملا یکدیگر را تقویت می کنند. یعنی، اگر یک جریان نژادپرست یا ضدمهاجر یا اسلام ستیز در کشورهای غربی تقویت شود؛ منجر به آن خواهدشد که دولت های میانه رو در کشورهای اسلامی نتوانند شعارهای خود را محقق کنند و بالعکس، عرصه را از دست بدهند. چون گروهی از جوانان بنیادگرا در مقابل آنها ظاهر می شوند و می گویند شعارهایی که مدافع سازش با جهان غرب و تعامل با دنیاست، منافع کشور را به خطر می اندازد. ظهور جریان بنیادگرای ترامپ که نوعی نئوفاشیسم را نمایندگی می کند، در ایران هم باعث تقویت جریان بنیادگرایی خواهدشد. کمااینکه شاهد شباهت برخی شعارهای دوطرف هستیم.
5- ترامپ فرصت آمریکاشناسی
اما اینکه جریان هایی مشابه احمدی نژاد بار دیگر در ایران سر برآورند، تابع برآمدن یا نیامدن چهره هایی چون ترامپ در آمریکا نیست. بلکه برآمدن دوباره احمدی نژاد و یا چهره هایی چون او، بیشتر به تحولات داخلی و شرایط اجتماعی و اقتصادی درون ایران بر می گردد که برای مقابله با چنین جریاناتی باید رخ دهد.
یکی از مهمترین عناصر در برآمدن افرادی چون احمدی نژاد، ضعف محافظه کاران در ایران است. کمااینکه در انتخابات ریاست جمهوری نهم در ایران (1384)، احمدی نزاد از ضعف محافظه کاران سود جست و مجموعه اصولگرایان را قانع کرد که باید انقلابی بیندیشند و محافظه کار نباشند. احمدی نژاد در عین حال، از ضعف ها و غفلت های برنامه ها و عملکرد دولت های اصلاحات و سازندگی سود جست و توده های مردم را ذیل شعارها و وعده های خود بسیج کرد.
جنس پوپولیسمی که احمدی نژاد در ایران از آن استفاده کرد با جنس پوپولیسمی که سیاستمداران در همه جای دنیا از آن استفاده می کنند، مشابهت داشت. ما ترامپ و احمدی نژاد را می توانیم «یک ضدسیاستمدار» هم بدانیم. ضدسیاستمدار ، یعنی سیاستمداری که سیاستمدار نیست. ضدسیاستمدار در فضای عمومی، سیاست و سیاستمداران را نقد می کند و امر سیاسی را به یک دشمن ستیزی تقلیل می دهد و می کوشد توده های مردم را به خود جذب کند و سیاستمداران را به عنوان عمال بدبختی و مشکلات مردم معرفی کند. بنابراین، بخشی از بازگشت پوپولیسم به عرصه جوامع به ضعف جریانات میانه رو، جریانات محافظه کار و سیاست های متکی بر عقلانیت باز می گردد.
وقتی سیاست شعار آن را می دهد که من بر مبنای عقلانیت عمل می کنم و از طریق یک بوروکراسی و دیوانسالاری کار خود را پیش می بر؛ توده های مردم در انتظار نمی مانند چون از این طریق دستاوردهای ملموس و زودبازده نمی بینند. بنابراین، فرصت برای پوپولیست ها فراهم می شود که با عوام فریبی، وعده دستیابی سریع به بهشتی خیالی را مطرح کنند. پوپولیست ها رویا را در اذهان مردم تحریک می کنند. احمدی نژاد هم تقریبا همین کار را کرد و امروز هم، هنوز بستر مناسبی در جامعه ایران برای برآمدن تفکراتی مشابه احمدی نژاد وجود دارد.
6- ترامپ و برجام
ظهور ترامپ در عین حال با ادعاهای او علیه توافق هسته ای ایران و قدرت های جهانی (برجام) و حملات او به سیاست خارجی اوباما در قبال ایران همراه شده است. اما واقعیت این است که نه در ایران و نه در آمریکا، اراده ای برای برهم زدن برجام وجود ندارد. برهم خوردن برجام در ایران، می تواند منجر به تشدید بحران ها و مشکلات اقتصادی شود و از این رو، در سطوح عالی حکومت ایران کسی در پی لغو برجام و بازگشت تحریم ها نیست.
دستیابی به توافق هسته ای که صرفا خواست دولت روحانی نبوده است. بلکه یک خرد جمعی در ایران، به این نتیجه رسید که حداقل بخشی از خاورمیانه را به سوی آرامش برد و برهم زدن امنیت ایران، به ضرر جهان غرب خواهدبود. حرف دنیای غرب این است که با حفظ امنیت ایران، این کشور اعتماد به نفس پیدا می کند و به قدرتی تعیین کننده در منطقه تبدیل خواهدشد که باید در معادلات ایفای نقش کند. بنابراین، فارغ از شعارهایی که در دو طرف داده می شود؛ دستیابی به برجام، یک نیاز جدی متقابل چه در ایران و چه در غرب بوده که شرایط برهم زدن آن، نزد هیچ یک وجود ندارد.
آنچه امروز شاهد آن هستیم، صرفا یک جنگ لفظی است. آمریکایی ها حتی آزمایش های موشکی ایران را نقض برجام ندانسته اند و متقابلا، ایران هم اگر انتقادی از طرف مقابل دارد در جهت کندی فعلا شدن سوئیفت و برداشته شدن تحریم هاست که نیاز ایران به برجام را نشان می دهد. مجلسی هم که با انتخابات هفتم اسفند تشکیل شد، نشانه اراده ملی و حمایت مردم از سیاست های دولت روحانی و پیشبرد برجام و نه ملت به مخالفان برجام است.
در آمریکا هم گرچه نامزدهای جمهوری خواه مدعی هستند اوباما در برجام امتیازات بیش از حدی به ایران داده و حتی ترامپ از پاره کردن برجام سخن می گوید؛ اما واقعیت آن است که همه این تلاش ها و انتقادها حتی در مقطع بررسی و تصویب برجام در کنگره و سنای آمریکا و علیرغم لابی های گسترده اسرائیل و هزینه های زیاد که صرف شد، پاسخ نداد و طبیعی است در این مرحله، کسی در آمریکا نمی تواند سراغ لغو برجام برود. چون در برابر متحدان اروپایی خود، چین، روسیه، سازمان ملل و افکار عمومی جهانی قرار خواهدگرفت. بنابراین، ترامپ و سایر جمهوری خواهان هم سراغ پاره کردن برجام نخواهندرفت و مواضع آنها صرفا اداهای تبلیغاتی است.
منبع:تیتر امروز