یادگار اسکندر مقدونی در هند +عکس
روستای بارا بانگال هند با چشم غیرمسلح آنقدری زیبا به نظر میرسد که توجه هر بییندهای را به خود جذب کند. اما اینجا هیمالیا است و قوانین خودش را دارد.
صدای قارقار کلاغها به گوش میخورد و آن روستا به نظر فاصله چندانی با ما ندارد، اما وقتی در مورد هیمالیا حرف میزنیم، همه چیز فرق میکند. برای رسیدن به آن روستا از پایین کوهستان حداقل باید 20 پیچ خطرناک را رد کرد؛ یعنی چندین ساعت پرهیجان اما خطرناک!
حتی پیادهروی هم در اینجا مشکل است
پاهای تاول زده و هوای بارانی از شروع پیاده روی یار و یاور من بودهاند. من پنج روز پیش از پناهگاه مانالی در استان هیماچال پرادش در شمال هند راه افتادم. البته تاول پاهایم دیگر برایم اهمیتی ندارم.
هر جوری شده خودم را به بارا بانگال خواهم رساند. این روستا را سراسر افسانهها احاطه کردهاند. روستایی که بین دو مسیر کالیهانی (4800 متر) و تامسار (4766 متر) واقع شده است. کوههای نفوذناپذیر هیمالیا در سمت سوم شهر و رود خروشان راوی در سمت چهارم این شهر قرار دارد.
روستایی پنهان از جهان
اگر موتور جستجوی گوگل را ملاک قرار دهیم، نام این روستا در پایینترین ردههای عناوین جستجو شده قرار دارد. اما چیزی که مهم است، نحوه شکلگیری این روستا است.
برخی میگویند که ساکنین این روستا همان اهالی بنگال غربی هستند که به دلیل فرار از سیل و پیدا کردن پناهگاهی تازه راهی اینجا شدهاند. برخی دیگر نیز میگویند که کوچنشینان خسته از سفر به دلیل دورافتاده بودن این دهکده را بنا کردهاند.
این را هم بگوییم که روستای بارا بنگال عنوان کهنترین روستان قبیله گادی را یدک میکشد. صعبالعبور بودن آن در حقیقت یکی از ویژگیهای مهمِ بکر بودنش است. حتی امروزه، جابجایی به کمک اسبها صورت میگیرد. آنها در تمام سال با دنیای بیرون هیچ ارتباطی ندارند. این ارتباط البته توسط یک تلفن ماهوارهای ممکن است که به وسیله دولت هند در آنجا نصب شده و تنها باید در مواقع اضطراری از آن استفاده شود.
مرد در جلوی غار ایستاده تا هوا کمی مطلوبتر شود
ساکنینی بینهایت مهمان پذیر
همین که به روستا رسیدم، با استقبال گرم اهالی روبهرو شدم. تنها 20 دقیقه طول کشید که به خانه مونا رفتم و در آنجا چای خوردم. او به من گفت که میتوانم مهمانش باشم.
روستا تازه در حال بیدار شدن است. مردها سر مزارع میروند و پسرها هم به دنبالشان هستند. محصول اصلی روستا ذرت است و هر سال کشت میشود. زنها هم اغلب مشغول نظافت منزل هستند.
هر طرف که میروم، با لبخند اهالی روستا مواجه میشوم. آنها مرا به صرف چای و ناهار دعوت میکنند، اما من به آنها میگویم که قبلا به مونا قول دادهام. یکی از ریشسفیدهای روستا میگوید که اینجا تعارف کردن رسم است.
سبک زندگی اهالی روستا کاملا سنتی است. خانههای روستا انگار متعلق به قرنها پیش هستند. درختهای زیادی روستا را احاطه کرده و زمین با کود گاوها و گل پوشیده شده است.
نوادگان اسکندر مقدونی؟
اودای بان یکی از مردان سرد و گرم چشیدهی روستا است که ماجرای بسیار جالبی را از داستان بنا شدن روستا برایمان تعریف کرد.
او میگوید که اهالی این روستا، نوادگان سربازان خسته اسکندر مقدونی هستند که دیگر تاب ادامه سفر و برگشتن به سرزمینشان را نداشتند و تصمیم گرفتند که در همین روستا سکنی گزینند.
نمایی زیبا از روستا
اودای میگوید که سربازان اسکندر مقدونی این روستا را به مرور زمان بنا کردند و به تدریج با زنان کوچ نشین ازدواج کردند. او میگوید: «به همین دلیل است که قیافه اهالی این روستا با روستاهای مجاور متفاوت است.»
البته او پر بیراه نمیگوید، زیرا ماجرای سفر اسکندر مقدونی از کناره رود راوی در تاریخ ثبت شده است. البته اینکه چگونه نام «بار بانگال» برای این روستا انتخاب شده هنوز جای سوال دارد!
قرار بود که دو روز آنجا بمانم. این دو روز آنقدر سرگرم انجام کارهایم شدم که اصلا متوجه نشدم چگونه گذشت. وقت خداحافظی رسیده بود. من با اهالی روستا خداحافظی کردم و هدیههایشان (عود، گوشت خشک شده و یک شال دست باف) را هم در کولهام گذاشتم و با خودم آوردم.
هوا واقعا خراب است. باید هر طور شده خودم را گرم نگه دارم. برای این کار به دعا، گرما و تمام پروتئینهای موجود در کولهام نیاز دارم تا به سفر چهار روزهام به دارامشالا ادامه دهم.