اندیشه ما خلاف زمان بود

صديقه موسوي
مسئله اصلی نویسنده « اندیشیدن» است و رشد غرب و زوال ایران را به همین مسئله مربوط می‌داند، كتاب با فرضياتي به بیا ن مسائل مي پردازد از جمله اين كه؛غربی‌ها اندیشه جدید را بر پایه تفکر درباره نظریه انحطاط سده میانه آغاز کرده اند . این کار را ماکیاولی آغاز کرد  اما در دنیای اسلام کاری که ابن خلدون آغاز کرد به نتیجه ای نرسید.
تاریخ ایران از حیث اندیشه سیاسی به دو دوره قدیم و جدید تقسیم می شود. دوره قدیم به دو دوره باستان تا ساسانی ها و از برآمدن اسلام تا آغاز صفوی ها و دوره جدید از صفوی تا مشروطه به عنوان دوره گذار و ازمشروطه به بعد به دوران تلاش برای تجدد تقسیم می شود . چون در هر دوره از تاریخ ایران علل شکست دوره قبل به لحاظ فکری و فلسفی بررسی نشده بنابراین وجدان تاریخی دوره جدید همیشه در تضاد با دوره قبل قرار گرفته و دوگانگی سنت و تجدد را سبب شده است . دوره صفوی آغاز دگرگونی در مناسبات جهانی و جنبش نوآیینی و تجدد در غرب است . بنابراین ریشه دگرگونی های سده اخیر ایران را باید در فاصله صفوی تا مشروطه جست وجو کرد. ساختار حکومت صفوی مرکب از تشیع ، تصوف و سلطنت بیش از آنکه اندیشه باشد مذهب بود ، بنابراین مانع درک شرایط جدید شده بود پایبندی فرمانروا مصالح ملی باید مبتنی بر اندیشه نو آیینی باشد حال اینکه در این سه دهه منطق شکست حاکم بوده است.
از چالدران تا ترکمن چای
شکست شاه اسماعیل درچالدران و امتناع از به کارگیری سلاح های مدرن نشانه شکست اندیشه خلاف زمان بود، در دوره شاه طهماسب و اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده اتفاق خاصی در تاریخ اندیشه سیاسی ایران نیفتاد. اقدامات شاه عباس در مسیر مصالح ملی ایران ناشی از قریحه شخصی او در آگاهی از منطق سیاست و الزامات قدرت بود و چون پشتوانه نظری نداشت دوام نیاورد. در دوره شاه سلطان حسین منافع خصوصی جانشین مصالح ملی شد، نادرشاه سرداری فاتح بود اما نسبت به آداب فرمانروایی در جهل بود و لشکرکشی او از باب مصالح کشور نیازمند بازسازی اقتصادی بیهوده بود، حکومت کریم خان نه برخاسته از اندیشه نو آیینی بلکه برخاسته از « فرزانگی عامیانه» ریش سفیدی و کدخدامنشی پدر سالارانه بود، آقا محمد خان هم همه رذیلت شاهان ایرانی را با هم داشت، در مجموع رفتار فرمانروایان ایرانی پشتوانه نظری نداشت .
طرحی از نظریه دولت
در اندیشه ایرانشهری شاه و فرهنگ ایرانی ستون بقای ایران بوده است و در دوره های بعدی که فرمانرواهای غیر ایرانی حاکم شدند فرهنگ ایرانی مقاومت نشان داده است . پادشاه در ایران باستان رمزی از وحدت در تنوع اقوام بود اما خودکامه نبود. صفویه قدرت جهانی شد اما در مقابل سیطره منطق جدید از خود مقاومت نشان می داد .دولت به معنای state همیشه از نظام سیاسی ایران غایب بوده است . والتر هینتس شکل گیری دولت ملی در صفویه را بیشتر با تکیه بر ایدئولوژی مطرح کرده است چرا که دولت ملی نیازمند اندیشه سیاسی نوآیینی بود روند شکل گیری مفهوم دولت در غرب با توجه به نقش کلیسا واجد ویژگی هایی است که در تاریخ ایران پیشینه ای نداشته است.
در دوره اسلامی اندیشه ایرانشهری تجدید شد اما مبنای آن تثبیت وحدت و حذف کثرت ها بود بنابراین به ظهور اندیشه سلطنت مطلقه منجر شد. از این رو اندیشه ایرانشهری از عمل به درون ذهن ( شعر و عرفان ) برده شد و عامل وحدت و حفظ هویت شد. شاه به یگانه نهاد دولت تبدیل شد و هویت ملی در بیرون ماند. پادشاه نه سامان بخش بلکه جانشین نظام شد.از این رو کشور میان خودکامگی شاهان مقتدر و نابسامانی شاهان سست عنصر در نوسان بود به هر حال استمرار هویت ملی به شکاف ملت و حکومت منجر شد و زمینه ای برای تاسیس دولت ملی فراهم نکرد. ایران(به گفته گوبینوسنگ خارای ایران) ورای ملت و حکومت همیشه تداوم یافته است . نه حکومت ها توانسته اند خود را بر مردم تحمیل کنند و نه مردم توانسته اند دولت ملی ایجاد کنند.
اندیشه سیاسی دوره گذار
در تاریخ ایران سه جریان فکری شامل فلسفه سیاسی (متاثر از یونانیان ) ، سیاست نامه نویسی ( ادامه ایرانشهری ) و شریعت‌نامه‌نویسی ( متاثر از دوره اسلامی ) حضور داشتند که در ادامه دو جریان دیگر در سیاست نامه نویسی هضم شد و به نظریه سلطنت مطلقه کمک کرد . تحول فکری غرب ناشی از گسست در تداوم سنت های دوره میانه بود اما در اسلام چون سنت ها متصلب بود بنابراین گسست از سنت جز از بیرون ممکن نبود . در دوره گذار تفسیرهای ارائه شده از نهج البلاغه و نیز نگارش سیاست نامه ها از منظر مصلحت عمومی صورت‌نمی‌گرفت بنابراین به تحکم سلطنت مطلقه کمک می کرد.
طرحی از نظریه انحطاط
بعد از اسلام جایگزین عنصر عربی به جای اسلامی باعث احیای هویت ملی ایران که فردوسی شارح آن است،شد . در دوره ترکان و مغول ها ایرانی ها به خاطر حفظ کشور به دنبال مصالحه رفتند و به نوع زوال آگاهی نداشتند . در دوره صفوی هم انحطاط بیشتر تحت عنوان مقوله ای دینی و اخلاقی تعبیر شده و به عنوان مفهومی در تبیین تاریخ مورد توجه بوده است .
در پایان عصر زرین قرون 4 و 5 ترکیبی از تصوف زاهدانه و دین عجایز جای خردورزی را گرفت و تبیین آگاهی ملی از قلمرو اندیشه خرد گرایی به حوزه ادب فارسی قرن 6 تا 9 رفت .
انحطاط ایرانی ها از زمانی شروع شد که پایداری از حوزه اندیشه از بین رفت و این باعث بروز تنش هایی در درون جامعه ، بین جامعه و حکومت ، میان ایرانی و  انیرانی و در نهایت تنش های سیاسی در نظام اقتصادی شد .
نقد نظریه انحطاط
این نظریه از چند سو مورد نقد قرار گرفته است :نباید از تجدد به عنوان ضابطه سنجش سنت در تاریخ ایران استفاده کرد و نیز یکسان انگاری سیر تاریخ ایران و غرب نیز به فهم مسائل ایران کمک نمی کند.  به کارگیری مفاهیمی چون « زوال و طلوع» و «انحطاط و اعتلا» نشانه ای از تصلب ایدئولوژیک در تحلیل تاریخ ایران است .
ساخت ایلی حکومت و موقعیت جغرافیایی که در دوران گذار به عنوان عوامل انحطاط یاد شده در دوران باستان باعث زایش و اعتلای ایران بوده است و در نهايت توجه زیاد این کتاب به بعد فلسفه مانع از لحاظ کردن دیگر عوامل به ویژه عامل جامعه شناختی و اقتصاد سیاسی در تحلیل عقب ماندگی ایران
شده است .

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا