هنر، چیزی فراتر از زیبایی
حیدر زاهدی: کالینگوود در سال ۱۹۱۲ به عضویت کالج پمبروک آکسفورد درآمد و 15 سال پس از آن به عنوان استاد فلسفه متافیزیک در کالج ونفلت آکسفورد برگزیده شد. میتوان گفت کالینگوود بیشتر عمر خود را تا سال ۱۹۴۱، یعنی دو سال قبل از مرگش به علت بیماری، در آکسفورد به سربرد و همواره حرفه اصلی خود را فلسفه میدانست. او در زمان حیاتش کتابهای بسیاری در زمینههای مذهب، متافیزیک، هنر، سیاست و باستانشناسی منتشر کرد و افزون بر این مقالات بسیاری به طبع رساند. با این حال مهمترین کتابش که او را شهره کرده است، «ایده تاریخ» نام دارد که سه سال پس از مرگش در سال ۱۹۴۶ توسط شاگردش مالکوم ناکس جمعآوری و چاپ شد.
کتاب «ایده تاریخ» به بررسی تحول اندیشه تاریخی از زمان هرودوت تا قرن بیستم میپردازد و همچنین نگاه خود کالینگوود در این حوزه را روشن میکند. این کتاب نخستین بیانیه جامع کالینگوود درباره فلسفه تاریخ است و همچون پلی آرای او را به هم متصل میکند. او نظریه نسخهبرداری را در این کتاب به روشنی نفی میکند و به تفکر خود مبنی بر «کنشگری دوباره» معنا میبخشد. درواقع نظریه او از این منظر، بسیار به آرای ویتگنشتاین و گادامر نزدیک شده است.
کالینگوود نظریه خود را در باب هنر در کتاب «اصول هنر» بهتبع کروچه، منتقد و سیاستمدار ایتالیایی، بر پایه تخیل و شهود بنا میکند که به وضوح با اندیشهورزی مبتنی بر مفاهیم متفاوت است. او در فصل یازدهم کتاب «اصول هنر»، مراحل سهگانه تولید اثر هنری را اینگونه مشخص میکند؛ نخست دریافت دادههای خام احساس و ادراک، که در این مرحله هنرمند عواطف را احساس میکند اما بهطور کامل از آن آگاه نیست؛ مرحله دوم یا تخیل که در آن هنر خود را نمایان میسازد و هنرمند عواطف خود را ابراز میکند؛ مرحله سوم که به فعالیت ذهنی مربوط میشود و در این مرحله مفاهیم صورتبندی میشوند و اگر بنا باشد «بار عاطفی» اثر هنری هم علاوه بر معنای محض کلمات انتقال یابد، مخاطب باید مخیله خود را در برابر اثر هنری به کار گیرد.
اینگونه انتقال عاطفه از طریق فرانمود تخیلی باید از انگیزش مستقیم عاطفه متمایز گردد. در نگر کالینگوود هنر «فرانمود» است در سطح تخیل، یا به بیان دیگر، هنر بیان حالت با استفاده از قوه تخیل است. گرچه کالینگوود به هیچوجه حق عناصر عقلی را در هنر ادا نمیکند، اما به هرحال او «فرانمود» یا بیان حالت را همچون معیاری برای ارزیابی هنر مطرح میکند. در نتیجه هر آنچه فرانمود نباشد هنر نیست. کالینگوود در «اصول هنر» برای محکوم کردن «هنر کاذب» وقت بسیار صرف میکند، هنرهایی که هدفشان برانگیختن عواطف مخاطبان از برای مقاصد عملی یا صرفاً از برای سرگرم کردن آنهاست. کالینگوود این انواع هنرهای کاذب را بر این اساس که شگردهایی هستند که وسیله را برای هدف پیشپنداشته به کار میگیرند نفی میکند. او اشاره میکند که در فرانمود راستین، هنرمند تا نقطه نهایی فرانمایش خود، نمیداند چه چیزی را فرا مینماید؛ او نمیتواند از نتیجه نهایی کار پیشاپیش آگاهی داشته باشد.
درواقع تمایزی که اشاره به آن کالینگوود را به اوج شهرت رساند، جداسازی «فن» از «هنر» بود. او ادعا میکند که هنرمند در جریان آفرینش اثر هنری نوعی «جوشش و غلیان روانی» را میپالاید و دو فعالیت احساس و آفرینش گرچه یکسان نیستند، اما به نحوی بههم پیوستهاند و هر کدام منوط بر دیگری است. در اینجا لازم است اشاره شود که از دید کالینگوود این که آثار هنری فعالیت تخیلند هرگز از واقعی بودن آنها یا ارتباط آنها به جامعهشان نمیکاهد. کالینگوود میگوید« تعهد هنرمند به کار هنریاش با توجه به خواست فردی او انجام نمیشود بلکه در حکم وظیفهای عمومی برای جامعهای است که به آن تعلق دارد.»
از همین منظر کالینگوود، هنر همچون امری کلی و غایتی بیهدف، است که او را میتوان تحت تأثیر امانوئل کانت، فیلسوف شهیر آلمانی دانست. او به ما میگوید که آثار هنری را باید در رده کنشها و اجراها گنجاند. او هنر را امری زیبا نمیداند، چرا که به زعم او میتوان «استدلال زیبا» و «روز زیبا» هم داشت که هنر نیستند. مقصود کالینگوود این است که اگر همه آن چیزی که در هنر مییابیم «سرگرمی» و «زیبایی» باشد، از چیزی محروم ماندهایم که بیش از همه ارزشِ یافتن دارد.
179/