ما برای فصل کردن آمدیم، چی خیال کردید؟!

پدرام ابراهیمی
من راضی، تو راضی، کو ناراضی؟» دختر سفیدپوست: «نمیشه. ما نمی‌تونیم…» پسر: «چرا نمی‌تونیم؟ بابا سیاه مُده. دکتر آلبان هم سیاهه. همون که ایتز مای لایف رو می‌خونه.» دختر: «دکتر آلبان سیری چند؟ ما نمی‌تونیم عروسی کنیم.» پسر: «خب اون موقع که باهام آشنا شدی مگه سفید بودم؟ پس همه اون زندگیا، زمزمه‌ها، عشقا دروغ بود؟ اگه من اونی باشم که تو می‌خوای، دیگه من، من نیست. یعنی من خودم نیستم…» دختر: «چرا دیالوگ ماندگار صادر ‌می‌کنی از خودت؟! میگم ما نمی‌تونیم ازدواج کنیم؟» پسر: «باز رفتی خونه و ننه‌ت پُرت کرد؟» دختر: «نخیر. رادیو گفت ازدواج سیاه‌ها و سفیدها… ایح ایح ایح…» (دختر می‌زند زیر گریه) پسر: «نکنه گفت ممنوعه؟» دختر با سر حرف پسر را تایید می‌کند. پسر لختی می‌اندیشد و می‌گوید: «می‌دونی که من آدم قانون‌مداری هستم. بیا دوست معمولی باشیم!» ‌

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا