بهاره رهنما: من تظاهر نمی کنم!

بهاره رهنما از سال 1371 در عرصه سینما و تلویزیون ایران به عنوان بازیگر حاضر بوده اما چند سالی است که به عنوان یک نویسنده و یک کارگردان تئاتر چشم ها را به شکل ویژه ای به سمت خود جلب کرده است. او که سه لیسانس و فوق لیسانس در عرصه وکالت و ادبیات نمایشی دارد، در چند سال گذشته بسیار پرکار بوده و عموم فعالیت هایش مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است. چه در عرصه تئاتر چه ادبیات داستانی و همینطور به عنوان بازیگر.

این توفیق و انرژی بی پایانش در خلق آثار پرمخاطب، دشمنان و منتقدان فراوانی را هم به وجود آوردهاست. ازت طرفی بی پروایی او در به تصویر کشیدن وجوه مختلف شخصیتی اش بخشی از جامعه روشنفکری ار هم به واکنش واداشته است.

حضور او و اشک هایش در مراسم مقتل خوانی عاشورا در برج میلاد موجب متهم شدنش به متظاهر بودن و فرصت طلب بودن شد. این اتفاق رسانه ای که با واکنش شدید بهاره رهنما و هوادارانش روبرو شد یک لشگرکشی دوطرفه در رسانه ها و فضای مجازی را باعث شد.

این اتفاق و همینطور حواشی مربوط به اجرای نمایش بسیار پرفروش دورهمی زنان شکسپیر باعث شد تا بهاره رهنما از مطرح ترین چهره های زنان در عرصه فرهنگ سال گذشته محسوب شود.

گفتگوی صریحی با او داشتیم درباره این اتهامات. اگر در انتهای خواندن این مصاحبه هنوز این اتهامات را وارد می دانید خب کمی بی انصافید!

به شیوه خودم در این دنیا قدم می زنم

خودت را بازیگر می دانی یا کارگردان تئاتر یا نویسنده؟

– راستش دوست دارم نویسنده محسوب شوم اما می دانم که در نگاه مردم بازیگر محسوب می شوم.

به لحاظ جوهری می گویم. در نهاد خودت، در خلوتت خودت را بازیگر می دانی یا نویسنده؟

– واقعیتش این است که در دوره نوجوانی میل به بازیگری و نویسندگی همزمان در من به وجود آمد. مشخص تر بخواهم بگویم در آن دوران فکت هایی در زندگی ام وجود داشت که نشان می داد من از آن دسته بازیگرهایی نبودم که بعدها که به شهرت رسیدم هوس آزمودن قریحه ادبی ام را داشته باشم. در دوران دبیرستان جایزه های زیادی در حوزه روزنامه نگاری در مسابقات مناطق به دست آورده ام که نشان می دهد علاقه به نوشتن در من اگر نگویم قبل از بازیگری که حداقل همزمان در من وجود داشته. همینطور معلم های انشایی که به نمرات خوب من در این درس شهادت می دهند و همینطور مطالبی که برای مجلات می فرستادم.

در سال های اول دانشجو شدنم حتی برای بولتن دانشگاه مان داستان می نوشتم. در اواخر دهه 70 یک داستان کوتاه برای یک مجله تخصص زنان فرستادم که چاپ شد. یعنی می خواهم بگویم میل به نوشتن و نویسندگی تقریبا همزمان با علایقم به بازیگری در من وجود داشته هر چند نمود عمومی اش به بعد از مطرح شدنم به عنوان بازیگر برمی گردد.

در کدامش خود را بهتر می دانی؟ به عنوان بازیگر یا به عنوان نویسنده؟

– واقعا فکر می کنم نویسنده بهتری هستم. کلا رابطه ام با کلمات خیلی خوب است، برای همین هم است که شعر خواندن و خواندن کتاب های شعر را هم اینقدر دوست دارم. فکر کنم به خاطر دل سپردگی ام به کلمات باشد. کلمات به سادگی حال من را تغییر می دهند.

گاه خوشحال گاه غمگین. نمی توانم و نمی خواهم بگویم نویسنده بهتری هستم و می دانم که در جهان نویسندگان ایران هنوز جایگاهی ندارم و ادعایی هم ندارم اما در مقایسه بین دنیای بازیگری و دنیای نوشتن، من با کار نویسندگی راحت تر هستم و احساس بهتری در مقایسه با دنیای بازیگری دارم.

داستان هایی که می نویسی اما از جریان رایج ادبیات ایران به دور است. نثر تو با آموزه هایی مثل تعهد اجتماعی که جوهره ادبیات نوین ایران را تشکیل می دهند نسبتی ندارد. جریان ادبی معاصر ایران با چهره هایی مثل دولت آبادی، احمد محمود یا هوشنگ گلشیری داستان ها و رمان هایی را تولید کرده اند که به لحاظ درونمایه و نسبتی که با کلمات ایجاد می کنند همگرایی آشکاری دارند. در ادبیات معاصر ایران هنو زاین سنت قدرتمند است و مثلا حسین سناپور چهره شاخص آن است اما ادبیات تو به سمت ادبیات زنانه می رود. مثل سنت گلی ترقی یا بعد از انقلاب زویا پیرزاد. تو از کدام نویسنده تاثیر گرفتی؟

– من گلی ترقی را خیلی دوست دارم و واقعا نمی توانم تاثیرش را روی جهان داستانم منکر بشوم. نه اینکه بگویم شباهتی وجود دارد، ولی به هر حال خواندن داستان هایش در طول سال ها یک دلمشغولی در من ایجاد کرده است. اما چهره ای که در شکل نوشتن من تاثیر گذاشت ایرانی نیست. اتفاقا آن مفهوم تعهد اجتماعی را در کارهایش دارد.

به شیوه خودم در این دنیا قدم می زنم

منظورم اوریانا فالاچی است. شاید به دلیل آنکه روزنامه نگار است و اینکه به شیوه خاصی درباره جهان زنانه ای که در آن زندگی می کند می نویسد. هم به عنوان روزنامه نگار تعهد اجتماعی و واکنش های زنده و مفید به جهان پیرامونش دارد و هم توأمان می توانددنیای درونش به عنوان یک زن را به تصویر بکشد.در کتاب «جنس ضعیف»، یا خیلی کتاب های دیگرش مثل «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد»، یا آن کتابی که در مورد جنگ نوشته «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» حضور خودش را به عنوان یک زن منکر نمی شود و در مورد آن جهان زنانه ای که در آن زندگی می کند و حرکت می کند می نویسد.

اتفاقا مثال خوبی است که او با آنکه تعهد اجتماعی دارد و کتاب هایش در واقع یک جور گزارش وقایع است ولی در کنارش آن فضای زنانه حس می شود و منکرش نشده است. چیزی که بعدتر ما در شعر شاعران زن معاصر عرب هم دنبال کردیم که با وجود تمام فشاری که روی آنها بود، از زندگی زنانه و واقعیت های پیرامون شان فرار نکردند و در شعرشان به آن پرداختند؛ قاعده ای که آنجا هم در شعر عرب شکست.

پس می شود گفت کلمه کلیدی در ادبیات تو، فالاچی بوده است.

– بله، به نظرم خیلی تاثیرش زیاد بود.

بخش نویسندگی بخش روشنفکرانه تر وجودت هست و بازیگری بخش مردم پسندترت؟ چنین تعریفی را قبول داری؟

– وقتی جوان بودم به این تعریف سیمین دانشور از روشنفکری در ایران فکر می کردم. خانم دانشور می گفت در ایران اصلا طبقه روشنفکر نداریم. با خودم می گفتم چرا خانم دانشور چنین نظری را ارائه کرده است؟ آیا خیلی تند نرفته است؟

ولی الان چهار سال است به این نتیجه رسیده ام که اتفاقا حق با خانم دانشور بوده. در اطراف مان با این کلمه خیلی بازی می شود اما مصداق های آن خیلی کم است. در آدم های اطرافم آدم روشنفکر به آن معنا که طرف در صلح با جهان اطراف خود است و نسبت به آموخته ها و دانش خود به سازش و تفاهم رسیده کم دیده ام. برای همین به نظرم در مورد علایق ادبی ام و میلم به نوشتن بگوییم بخش هنری تر وجودم.

در آن صورت قبول دارم. بخش نویسندگی وجود من با هنر آمیختگی بیشتری دارد. البته نمی خواهم به جایگاه روشنفکران ایرانی اسائه ادب کنم ولی به عنوان آدمی که 24 سال است در فضای هنر ایران در حال فعالیت است می توانم در مورد فضای روشنفکری ایران نظر بدهم.

موافقی که تو وجود دوگانه ای داری؟

– بله، خیلی زیاد (با خنده می گوید). دکتر جکیل و مسترهاید زیاد دارم!

این دوگانه وجودت، در واقع موجب جنجال شده است. همین دوگانه ای که می شود اسمش را گذاشت دوگانه نویسنده – بازیگر و می توان گفت نویسندگی وجه هنرمندانه ترت بوده است و بازیگری وجه مردم پسندترت. این دوگانه در تمام زندگی ات وجود دارد و حتی در پست های اینستاگرامی ات دیده می شود؛ یک روز چیز خیلی ساده می گویی و یک روز یک شعر از شاملو می گذاری. کسانی که تو را می شناسند می دانند اینکه خود تویی و واقعیت تو اصلا همین است. ولی آنها که تو را نمی شناسند، مانند بعضی دوستان شتابزده، زود به این دوگانه موضع می گیرند. فکر می کنند بازار کسب و کار راه انداختی. دوگانه ات از کجا شکل گرفته است؟ به خاطر نوع زندگی ات است؟

تو الان در واقع در میان گروهی از هنرمندان بسیار محبوب این جامعه زندگی می کنی – البته خودت شایداز بسیاری از آنها هم محبوب تر باشی – و از طرفی با یکسری آدم ها معاشرت می کنی که شمایل و هیبت روشنفکرانه و فرهیخته وار دارند، مثل شعرا و نویسندگانی که با آنها رفت و آمد داری. دوگانه ات از کجا آمده است؟ ریشه کودکی دارد؟

– در واقع یک دوگانه که درآن بهاره رهنمای نویسنده زندگی نخبه واری دارد و بهاره رهنمای بازیگر مردم پسند و کف بازار؟ منظورت این است؟ به هر حال به نظرم باید سوال را به شکل دیگری مطرح کنی. اینکه چطور این دوگانه یا چندگانه شخصیتی در وجود من متجلی شده اما دیگران آن را پنهان می کنند! برای اینکه در همه آدم ها وجود دارد و همه آن را قایم می کنند.

اینکه من قایمش نمی کنم، من را به موجود عجیب تری برای جامعه تبدیل کرده است وگرنه ما دوگانه ها، سه گانه ها و چندگانه های عجیبی داریم که زندگی در جامعه ای مثل تهران، به ما یاد می دهد که فقط یکی را در جامعه بیرونی استفاده کنیم و این قاعده ای شده است و جالب آنکه دیگران هم به همان تک وجه کنترل شده به نمایش گذاشته شده احترام می گذارند! مثل آدمی که فقط یک لباس بیرون می پوشد و یکدانه از این نقاب ها را در طول روز به صورت می زند. براساس آن تئوری های روانشناسی، مثل کتاب بازی ها، یا همان بحث نقاب ها که بحثی قدیمی در روانشناسی یونگ است، ما همه به طور معمول اینها را داریم.

به شیوه خودم در این دنیا قدم می زنم

ادب اجتماعی حکم می کند که به طور مثال وقتی به پیش دوستانت می روی جوک تعریف کنی، باحال باشی و مهربان و حتی ممکن است لودگی و مسخرگی کنی ولی بروی پیش پدر و مادرت، خیلی آرام تر و معقول تر تا به این نتیجه برسند که به به! چه جوان خوبی تحویل اجتماع دادیم. بعد می روی در یک جلسه کاری در طول روز و در جایی رسمی، خیلی به نظر معقول و دانشمند به نظر می آیی ولی بعدازظهر آن می روی مدرسه بچه ات، مظلوم به نظر می آیی و عصر که پیش همسرت می روی خیلی معتدلی؛ در واقع بین تمام این نقاب ها قرار می گیری. این اصلا یک روش اجتماعی زندگی است که هر آدمی بخواهد معقول زندگی کند و مارک جنون بهش نخورد در طول روز این نقاب ها را استفاده می کند.

نوعی سلاح و ترفند برای پذیرفته شدن در اجتماع و فرار از انگ خوردن و دردسرهای آن است. اما من را از کودکی به شکل دیگری بار آورده اند. پدرم به من یاد داده است که نیازی به پنهان ساختن وجوه شخصیتی ام نیست. برای همین برای بقیه عجیب یا بدتر از آن نمایشی و متظاهر به نظر می آیم. نمی توانند باور کنند که من فقط چیزی را پنهان نمی کنم. همان وجوهی که این دوستان مخفی می کنند و برای حفظ کاراکتر اجتماعی خود ترجیح می دهند با نقاب در جامعه ظاهر شوند. می ترسند خودشان را به شکل واقعی نمایش دهند.

بعد از اینکه مثلا من شخصیت های چندگانه وجودم را بدون تعارض با صداقت به معرض قضاوت می گذارم و از سوی عموم مردم پذیرفته می شوم عصبانی می شوند و من را متهم می کنند. من روش اریجینال خودم را برای زندگی کردن دارم. در آشپزی هم هیچ وقت غذایم شبیه نمونه اریجینالش نمی شود. حتی شبیه دفعه قبل خودم هم نمی شود! راستش با حس و حال خودم در این دنیا راه می روم و زندگی می کنم و این باعث تفاوت و سوءتفاهم می شود. عمیقا معتقدم ما آدم ها خیلی به هم شبیه هستیم اما معمولا مردم وجوه متمایز شخصیتی خود را پنهان می کنند و من نه. این یک روش است. یک انتخاب.

خب این پاسخت بود برای آنها که تو را به متظاهر بودن متهم می کنند اما یک اتهام دیگ ررا هم مخالفانت متوجه تو ساخته اند. اینکه تو با استفاده از روابطت در حوزه کاری جا را برای دیگران تنگ کرده ای! یک شکل دیگر این انتقاد در واقع بیان شکایت آمیز از پرکار بودن توست.

– این دیگر از آن حرف هاست. من در حوزه هایی فعال بودم که اتفاقا حوزه های سخت و پرزحمت فرهنگی محسوب می شوند. یعنی ادبیات و تئاتر. سال هاست که در سینما حضورم را کم کرده ام و به جز موارد استثنا از بازی در نقش های فرعی خودداری می کنم. دلم می خواد فقط وقتی در سینما باشم که نقشی مهم و تاثیرگذار داشته باشم. توجه کنید که بهره مالی و رسانه ای سینما خیلی بیشتر از تئاتر و ادبیات است. خیلی بیشتر مطرح هستی، خیلی بیشتر دیده می شوی و دستمزدهای بهتری هم می گیری اما من ترجیح دادم به رغم پیشنهادهای بیشمار به دنیای نمایش و ادبیات بروم. اینکه پرکار هستم یک دلیلش ژنتیکی است.

من پرجنب و جوشم. هر روز با بیشمار ایده و کانسپ در ذهنم کلنجار می روم. یادم است همین امسال یک جمعه قرار شد از صبح تا شبش را با دختر نوجوانم بگذرانم. حوالی ساعت چهار بود که پریا گفت مامان من دیگه بریدم. می روم خانه! در حالی که من چندین برنامه دیگر تا آخر شب داشتم.

یک وجه دیگر پرکاری من به خاطر از سر گذراندن یک دوره افسردگی شدید در اوایل دهه 80 بود. آنقدر شدید که دیگر نمی توانستم به زندگی معمولی خودم برسم. به خاطر یک اتفاق عاطفی در دریای نومیدی غوطه ور بودم. در گذر از این بحران نوشتن و بعد نمایش من را نجات داد. فعالیت هنری راهی است برای دور شدن از ورطه نومیدی. هر چند دیگر مدت هاست آن دوران را پشت سر گذاشته ام.

در مورد انحصار بگو کدام انحصار؟

– من تمام فرصت هایم را با دوندگی، تلاش و حتی التماس پیدا می کنم. کسی ساعت ها انتظار من پشت در ملاقات با فلان مسئول و مقام را نمی بیند. کسی نمی داند به خاطر همان نمایش دورهمی زنان شکسپیر چقدر جواب پس داده ام. متوجه نیستند که من برای نمایش هایم برای اولین بار در نقش تهیه کننده صددرصد بخش خصوصی ظاهر شدم و سرمایه ام را به داخل یک حرکت فرهنگی انداختم بدون آنکه به وام و کمک های دولتی چشم داشته باشم. من مطمئنا اولین زن تهیه کننده عرصه تئاتر هستم و بعد از آقای رضا حداد دومین تهیه کننده خصوصی تئاتر.

به من می گویند چرا سالن نمایش نیاوران را در اختیار گرفته ام؟ علتش این است که خانه من به این فرهنگسرا نزدیکتر است. به همین سادگی و ترجیح می دهم بیشتر در این سالن کارهایم را به صحنه ببرم و دور سالن های مشهورتر و پرمخاطب تر مرکز شهر را خط بکشم.

من فکر می کنم دوستان نق بزن و غرغرو انتقام کم کاری های خود را با تهمت زدن و انگ زدن به من می خواهند توجیه کنند… من فقط آدم پرانرژی هستم و این خلاف روال رکود و تنبلی معمول نژادی است که من از آن هستم یعنی ما ایرانی ها! وگرنه در همه جای دنیا این معمول است که یک بازیگر بعد دو دهه کار، گاه نویسندگی و کارگردانی کد. همه جای دنیا سلبریتی ها در امور خیریه فعالند و همه جای دنیا آدم های پرانرژی مثل من در عالم هنر هست.

به شیوه خودم در این دنیا قدم می زنم

منتهی چون تعدادشان زیادتر است انگشت اتهام کمتر متوجه آنهاست؛ همین و بس. وگرنه من مثلا آشپز و بازشگر و موبایل فرذوش نیستم که اتهام چند شغله بودن بر من روا باشد. من به دلیل انرژی مضاعف روحی در حوزه کار خودم سه شاخه مختلف را مثل خیلی همسانانم در دنیا تجربه کردم: نویسندگی – بازیگری – کارگردانی؛ همین. حالا اینکه وبلاگ می نویسم، مادرم، کار خیریه می کنم، در فضای مجازی فعالم، اینها دیگر شیوه زندگی یا به اصطلاح همان لایف استایل است و بس نه شغل های متعدد دیگر.

در سه سال اخیر پرکارترین بازیگر زن سالن های نمایش بودم. این یک انتخاب است. چرا نمی گویند به تعداد لااقل سالی دو سه سریال و چند تله فیلم و سی دی و لااقل یکی دو کار سینمایی که رد می کنم و جا برای رفقا باز می کنم؟ عجیب است نصف لیوان اگر خالی می شود خب یک نصفه دیگر هم دارد که پر است. نمی شود که آن را ندیده گرفت، برای پرداختن به هر چیزی باید از چیزی کاست.

من جاهای بسیاری را خالی کرده ام خصوصا در اوج حضورم در سینمای تجاری تا به جایگاه امروزم در تئاتر برسم، دوستان دقت کنند من هم تاوان های خودم را داده ام. میل من به ادامه تحصیلاتم در رشته های مختلف مثل ادبیات حقوق و ادامه تحصیلاتم در رشته ادبیات نمایشی نشان از علاقه ام برای یادگیری و جلو رفتن می دهد.

دوستانی که ادعا دارند من جایشان را تنگ کرده ام اغلب تلاش ها و کارنامه کاری و زمانی را که من برای خودم و یاد گرفتن که هنوز هم ادامه دارد، گذاشته ام، ندیده می گیرند و گمان می کنند من یکدفعه وسط صف جا زده ام، نمی دانم شاید هم منظورشان از لحاظ حجمی است که جایشان تنگ شده.

در این گذرت از خانه به نیاوران وقت می کنی به زندگی مردم در مرکز شهر و خیابان های پایین تر سر بزنی؟

– بله. بارها و بارها. این روزها به خاطر گرفتاری که بابت نمایش «دورهمی زنان شکسپیر» دارم و رفت و آمد به مراکز قضایی معمولا سر ظهر از این مراکز به سمت بازار تهران پیاده می روم و خودم را ناهار میهمان رستوران های مشهور آن می کنم و چقدر هم برخورد عموم مردم، دلنشین و زیباست. حتی وقتی برای عکس گرفتن یادگاری در سر میز بهشان مودبانه جواب رد می دهم با لبخندی می پذیرند و شرایط را درک می کنند.

خب، این جوابت به تمام اتهامات. حالا یک سوال دارم برای اختتام این بحث. اگر قرار باشد به یک جزیره بروی چه محصولات هنری را با خودت می بری؟

– مطمئنا فیلم «کازابلانکا» و نمایشنامه «خانه برنارد آلبا».

و برای دخترت چی به یادگار می گذاری؟

– کتاب «مالیخولیای محبوب من» را به او تقدیم کرده ام.

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا