رسوایی یک زن متاهل بخاطر خیانت
موبنا – زن 29 ساله که چهره خود را در پس آرایش های غلیظ پنهان کرده بود، در حالی که جراحت عمیق روی دستش را به مشاور کلانتری طبرسی جنوبی نشان می داد ، ضمن اعلام شکایت از همسرش، دفتر خاطراتش را ورق زد و گفت: پدرم کارگر ساده ای بود که اگر روزی نمی توانست کار کند، برای تامین مخارج روزانه زندگی مان هم دچار مشکل می شدیم.
او کارگر ساختمانی بود و هر روز صبح سرگذر می رفت تا بتواند هزینه های من و 6 برادر و خواهر دیگرم را تامین کند. در همین شرایط وارد دبیرستان شدم.
آن جا بود که عقده های نهفته ام سرباز کرد و برای آن که من نیز در برابر دوستانم خودی نشان بدهم، وارد گروه دختران خلافکار شدم. آن ها آن قدر غرق در روابط خیابانی، سرقت از مغازه ها و کلاهبرداری از پسران جوان بودند که دیگر ارزش های اخلاقی و معنویت در بین آن ها جایی نداشت من هم خیلی زود وارد گروه آن ها شدم و به کارهای خلاف مانند اخاذی در پی روابط خیابانی و سرقت پول و لباس از مغازه ها روی آوردم تا این که پس از پایان دوران دبیرستان از یکدیگر جدا شدیم و من به اصرار خانواده ام با تنها خواستگاری که داشتم، ازدواج کردم.
شهریار هم مانند پدرم یک کارگر ساده بود.اگرچه چند سال با این شرایط ساختم اما همواره دیدن وضعیت زندگی دیگران آزارم می داد تا این که دوباره به یاد ارتباطات خیابانی و سرکیسه کردن پسران جوان افتادم تا بتوانم از این طریق کمبودهایم را جبران کنم.
از سوی دیگر با شگردهایی که از دختران خلافکار همکلاسی ام آموخته بودم، سرقت از منازل بستگان همسرم را شروع کردم. مدتی بعد خانواده همسرم که متوجه ماجرا شده بودند خلافکاری های مرا به «شهریار» گوشزد کردند اما من هربار پیش دستی می کردم و با عنوان این که آن ها به من تهمت می زنند تا زندگی ام را نابود کنند، همسرم را قانع می کردم.
تا این که ماجرای خلافکاری های من آن قدر آشکار شد که دیگر همسرم نیز حرف های مرا قبول نمی کرد؛ این گونه بود که روز گذشته او با قراردادن انگشتر طلا روی کمد منزل مادرش، مرا هنگام سرقت به دام انداخت.
وقتی طبق معمول موضوع را انکار کردم با چاقو به من حمله ور شد که در آن لحظه مادرش خود را مقابل من قرارداد و ضربه چاقو به دستم اصابت کرد. اکنون که به گذشته می اندیشم هوسرانی، طمع و فراموش کردن معنویات را بخشی از عوامل سقوط در زندگی سراسر گناهم می دانم.
منبع:خراسان