۶ روز اسارت معاون بانک ملی در غار کوهستانی
ششم تیرماه امسال روز خوبی برای «احمد مجیدی» معاون بانک ملی اشنویه نبود. عقربهها ساعت ٧ صبح را نشان میداد که او مانند روزهای قبل از خانهاش بیرون آمد، غافل از اینکه چند مرد مرموز نقشه هولناکی را برای ربودنش طراحی کردهاند.
از خانه که خارج شد هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بود که یک تاکسی در مقابل پایش توقف کرد. راننده ماسک فصلی زده بود و سعی میکرد با خونسردی به رانندگیاش ادامه دهد تا اینکه با سوار شدن یک مسافر دیگر سناریوی آدمربایی آغاز شد. مسافر تاکسی هم با زدن ماسک فصلی توجه معاون بانک را جلب کرده بود که ناگهان ورق برگشت. مرد مسافرنما در یک چشم بر هم زدن اسلحهاش را بیرون کشید و طعمهاش را به دام انداخت و به سمت مقصد نامعلومی حرکت کردند. ٦ روز زمان کافی بود تا کارمند بانک در عملیات منسجم پلیس اشنويه نجات پیدا کند.
گروگانگيران در تماسهاي تلفني با خانواده گروگان در ازاي آزادسازي او درخواست مبلغ هنگفتي کرده بودند و پلیس هر روز یک قدم به گروگانگیران نزدیکتر میشد.
سرانجام پس از ٦ روز و با انجام تحقيقات و عمليات ويژه پليسي محل اختفاي ربايندگان در خارج از شهر شناسايي شد و نيروهاي امنيتي و انتظامي روز جمعه در يک عمليات ضربتي موفق شدند با دستگيري ٥ گروگانگير، کارمند بانک را آزاد کنند.
معاون بانک ملی با حضور جمعي از مسئولان در روستاي «بيمظرته» تحويل خانوادهاش شد و اعضاي خانواده او از نيروهاي امنيتي و انتظامي به خاطر آزادسازي وي قدرداني کردند.
٦ روز سخت در اسارتگاه گروگانگیران
احمد مجیدی که ٦ روز سخت و نفسگیر را همراه با دلهره در مخفیگاه آدمربایان سپری کرده بود، روایت عجیبی از آغاز گروگانگیری تا لحظه آزادیاش دارد.
این کارمند بانک درباره روزهای اسارتش گفت: « ساعت ٧ صبح روز شنبه ٦ تیرماه بود که به قصد رفتن به سر کار از خانه خارج شدم. پس از چند قدم سوار تاکسی که منتظر خروج من از خانه بود، شدم. غافل از اینکه سرنشینان این تاکسی نقشه ربودنم را کشیده بودند. چند متر آنطرفتر مسافر دیگری سوار شد. چیزی که توجهام را در این خودرو جلب کرد این بود که هم راننده و هم مسافری که سوار شد ماسک فصلی زده بودند. با این حال تصور نمیکرد حادثه شومی در انتظارم است تا اینکه ناگهان مرد مسافرنما اسلحهای را به سمت من گرفت. بلافاصله با او درگیر شدم. در گیرودار درگیری اسلحهاش را از ماشین بیرون انداختم و سعی کردم خودم را هم بیرون پرت کنم؛ اما راننده با اسپری فلفل به صورتم حملهور شد و به همین خاطر دیگر قدرت مقاومت نداشتم. پس از مدتی در یک مکان نامعلوم خودرو را متوقف کردند و موبایل و کارتهای بانکیام را گرفتند.
ابتدا درخواست ٣٥میلیون تومان کردند؛ پولی که البته هر روز رقمش افزایش پیدا میکرد و بعد از چند روز گروگانگیری درخواست بیشتری داشتند. فرصت تماس با رئیس بانک ملی را جهت واریز مبلغ فوق به حساب یکی از کارتهایم در اختیارم قرار دادند و دوباره چشمهایم را بستند و به مسیر خود که از قبل برنامهریزی کرده بودند، ادامه دادند.
هرچند ساعت یکبار با موبایل خودم مرا وادار میکردند با یکی از افراد خانواده در مورد پرداخت پول تماس کوتاهی داشته باشم. به دلیل اینکه با چشمان بسته مرا به این طرف و آن طرف میبردند از موقعیت جغرافیایی خودم اطلاع دقیق نداشتم، فقط میدانستم از شب اول به بعد مرا در دل کوه مخفی کردند و بیشتر اوقات در طول روز در زیر آفتاب سوزان مجبور به تحمل شرایط نامساعد جوی بودم.
تا اینکه صبح روز جمعه درحالیکه چشمهایم بسته بود و یکی از گروگانگیران درحال نگهبانی از من بود، صدای هلیکوپتر را شنیدم. احساس کردم که قرار است اتفاق خوبی بیفتد و همینطور هم شد. با نزدیکتر شدن صدای هلیکوپتر محافظ اول من نیز پا به فرار گذاشت و وقتی مطمئن شدم در صحنه نیست چشمبندم را به سختی کنار زدم و از غار بیرون آمدم. در حالی که دستهایم بسته بود شروع به دویدن کردم تا از اسارتگاه فاصله بگیرم. افرادی را در دوردست دیدم و با صدایی بلند فریاد زدم. ماموران نیروی انتظامی بودند و بلافاصله من را از چنگال گروگانگیران نجات دادند. همزمان با این موضوع ماموران به تعقیب گروگانگیرها رفتند و آنها را دستگیر کردند.
احمد مجیدی درباره آزار و اذیت گروگانگیران و نحوه رفتارشان گفت: از نظر جسمی تا روز قبل از رهاییم کسی مرا شکنجه نداد ولی به لحاظ روحی و روانی و همچنین کمبود آب بسیار در سختی و عذاب بودم. یادم است در آخرین روزها فرصتی برای فرار پیدا کردم اما آنها متوجه شدند و با یکی از آدمربایان درگیر شدم.