ترس بيهوده از مرگ
زهرا رضاييان
حقيقت مرگ مانند تپه، دامنههاي گوناگوني دارد و مانند منشور، زوايايي متعدد كه از هر برش آن بنگريم، با چهره جديدي از آن آشنا ميشويم. مرگ ارزشهاي راستين را آشكار ميكند. ما در اين دنيا، خلق را ميبينيم و حق را نميبينيم. با مجاز آشناييم و با حقيقت بيگانه؛ از اين رو ارزشها و ارزشگذاريهاي ما بر اساس معيارهاي حيات مادي و دانش محدود دنيوي است.
ابهام مرگ
ناآگاهي درباره مرگ و ذهنيت نادرست درباره آن و نيز نشناختن دنياي پس از آن، در رأس همه عوامل ترس از مرگ قرار دارد؛ همچنان كه امام حسن(ع) فرموده است: «از مرگ ميهراسي چون آن را نميشناسي.» در پس زمينه ذهني افراد، مرگ به معناي نيستي است؛ در حالي كه مرگ، آغاز يك راه تازه و بسيار طولاني است. تمايل انسان به جاويد بودن يكي از نيازهاي فطري اوست كه ميبايد پاسخي در عالم هستي داشته باشد و از آنجا كه اين نياز و ميل دروني در اين دنيا تحقق نمييابد، براي تحقق آن، عالمي ديگر را ميبايد جست كه حيات انسان در آن برقرار و بر دوام باشد. همين نياز فطري و دروني انسان به جاويد بودن و همين انديشه و نگراني درباره آينده، نشانه آن است كه عالمي ديگر و حياتي ديگر كه پايدار و باقي است، براي او در نظر گرفته شده است و او پس از مرگ بدانجا منتقل ميشود. اگر انسان با ياد مرگ و انديشه درباره آن، نگرشي صحيح به آن پيدا كند، نه تنها از آن اكراه نخواهد داشت، بلكه با آرامش از آن استقبال ميكند و ديدار معبود و زندگي در سايهسار محبت او را در وراي مرگ ميبيند و مرگ را بخش دوستداشتني از حيات خود ميداند. امام علي(ع) درباره اشتياق آگاهانه براي پذيرش مرگ ميفرمايد: «به خدا كه با مردن چيزي به سر وقت من نيامد كه آن را نپسندم و نه چيزي پديد آمد كه آن را نشناسم، بلكه چون جوينده آب به شب هنگام بودم كه ناگهان آب به دريا رسد يا خواهاني كه آنچه را خواهان است، بيابد و آنچه نزد خداست، نيكوكاران را بهتر است.»
دلبستگي به زندگي و نعمتها
آدمي در طول زندگي در اين دنيا، همهچيز را از آن خود ميداند و به آنها دل ميبندد؛ در حالي كه مالك حقيقي خداست. اين دلبستگيها سبب ميشود از مرگ غافل شده و اگر هم به آن بينديشد، از آن بترسد. وقتي دنيا و نعمتهايش، مهار دل آدمي را به دست گيرد، در حقيقت دل را كه از نظر مرتبه وجودي بالاتر است، به حد خود تنزل داده است. به عبارتي ديگر آدمي خود را در قبال نعمتها ارزان فروخته و دنيا و نعمتهايش را گران خريده است. از همين روست كه امام(ع) هشدار ميدهد: «بترس كه مرگ در حالي به تو وارد شود كه دلت به چيزي از دنيا گرفتار است كه در اين صورت هلاك خواهي شد.» از همين روست كه مرگ براي آدمي بسيار تلخ و ناگوار است، زيرا از يك سو او را از دلبستگيها و محبوبهاي پوشالياش جدا ميكند و از ديگر سو، مرگ او را به حضور معبود حقيقياي ميبرد كه عمري از او غافل بوده و قلب را كه حريم او بوده، عرصه اغيار گردانيده و اينك ميبايد در برابر او با دستي تهي و رويي زرد حاضر شود.
ترس منطقي از مرگ
برخي افراد از مرگ آنچنان ميهراسند كه با ياد مرگ، دچار اضطراب و تشويش ميشوند. اما در مقابل افرادي نيز هستند كه مشتاق مرگ هستند. امام علي(ع) با ارائه تصوير ترس منطقي از مرگ ميفرمايد: «درباره مرگ هوشيار باش و براي آن به نيكي آماده شو تا در بازگشتگاه خود نيكبخت و سعادتمند شوي.»در سخن ديگري نيز ميفرمايد: «فرصتها با مرگ به پايان ميرسد.» بنابراين بايد توشه فراوان تدارك ديد، آن هم نه براي يك روز يا دو روز، بلكه براي بينهايت راهي كه در پيش است. بايد پيش از زمستان براي آن آماده شد، زيرا امروز روز عمل است و حسابي نيست، اما فردا روز حساب است و ديگر نميتوان كاري كرد.
دلشوره براي مرگ
وقتي آدمي براي رسيدن مرگ آماده نشده و انديشه صحيحي نسبت به آن نداشته باشد، رخدادش او را به هم ميريزد و از مواجهه با آن يكه ميخورد، زيرا انتظارش را نداشته است و فكر ميكند مرگ، پايان زندگي است. امام علي(ع) درباره آمادگي در مواجهه با مرگ ميفرمايد: «ترسي ندارم. ميخواهد مرگ بر من داخل شود يا من بر مرگ فرود آيم.» وقتي آدمي انديشهاي صحيح نسبت به مرگ داشته باشد، با ياد آن آرام ميشود. با شناخت تازه از خود، خدا و هستي است كه ايمان در دل شكل ميگيرد، تحولي در عشقها و علاقهها به وجود ميآيد و دنيا در كام انسان تلخ ميشود: «نتيجه ايمان، گرايش به سراي پايدار است.» اين جوشش ايمان در دل، همراه درك تلخيها و تنگيها در دنيا و شهود شيرينيها و ديدارهاي دوستداشتني در آخرت، زمينه نفرت از ماندن و شوق پركشيدن را بيشتر فراهم ميكند و بر شعلههاي اشتياق انسان ميدمد؛ چنانكه امام(ع) ميفرمايد: «به خدا قسم! پسر ابيطالب به مرگ مأنوستر است از طفل شيرخوار به پستان مادرش.» اين اشتياق امام(ع) تا آنجاست كه درباره متقين ميفرمايد: «اگر سرپوش مرگ نبود، آنها يك لحظه هم در اين فشار متراكم قرار نميگرفتند.» آنها كه از فريب دنيا به رهايي روي آوردهاند و به دار خلود دل بستهاند، براي مرگ آماده ميشوند و پيش از، از دست رفتن فرصتها، كمرها را ميبندند و با شتاب گام برميدارند كه فرصت تنگ است. امانتها را به امانتداران ديگر ميسپارند: «و اگر از مستمندان كسي را پيدا كردي كه از طرف تو توشهاي به قيامت ببرد و در آن روز در موقع احتياج آن را به تو برساند، وجود او را غنيمت بشمار و بار را به او بسپار و هرچه بتواني در فراوان كردن زاد و توشه او بكوش. شايد روزي جستوجويش كني و او را نيابي؛ و هر كس كه از تو وامي بخواهد و تو توانايي آن را داشته باشي، وجود او را غنيمت بشمار و نيازش را برطرف كن تا در روز دشواري آن را به تو ادا كند و بدان پيش رويت گردنهاي است رنجزا، در عبور از اين گرده حال مردم سبكبار بهتر است از سنگين باران.»
179/